چکیده:
یکی از مهمترین مسائل فلسفی برای همه مکاتب، از جمله مکاتبی که قائل به مبدئی الهی و واحد برای عالم هستند، تبیین کیفیت پیدایش عالم و چگونگی صادر شدن کثرات از واحد است. در این میان، فلاسفه مسلمان با توجه به اصل توحید، همچنین لزوم سنخیت میان علت و معلول و بر اساس قاعده الواحد به بحث درباره صادر اول پرداختهاند. صدرالمتالهین یکی از فلاسفه مسلمان است که برای نخستین بار صادر اول را وجود میداند. در میان فلاسفه غرب نیز برای نوافلاطونیان دغدغه اصلی، چگونگی کثیر شدن واحد است. پروکلس (ابرقلس- بروقلس. 410-485م) یکی از مهمترین نوافلاطونیانی است که در قرن پنجم پس از میلاد میزیسته است. وی که مهمترین شخصیت نوافلاطونی پس از فلوطین است، سالیان دراز ریاست حوزه آتن را بر عهده داشته است. پروکلس نخستین نوافلاطونی است که مشخصا صادر اول را وجود میداند. این نوشتار مقایسهای است میان دیدگاه ملاصدرا و پروکلس در باب صادر اول.
خلاصه ماشینی:
"2. حل مشکل قاعده الواحد گروهی از جمله برخی عرفا بر حکما اشکال گرفتهاند که به موجب قاعده الواحد، از واجب الوجودی که واحد من جمیع وجوه است، نمیتواند معلولی مانند عقل اول صادر گردد، که به موجب داشتن دو جهت متفاوت، واسطه صدور سایر موجودات گردد، زیرا موجب مرکب بودن واجب میشود؛ چنانکه ابن عربی در این باره مینویسد: «نمیدانم چه کسی در جهان جاهلتر از آن است که میگوید از واحد جز یکی صادر نمیشود با این که صاحب این قول خود به علیت و معقول بودن این امر که اگر چیزی علت چیز دیگری باشد، غیر از تعقل شیئیت آن دو چیز میباشد، معترف است.
امتیاز وجود نسبت به عقل در صادر اول دانستن پروکلس در نظام فلسفی خود مبدأ نخستین را دارای چنان بساطتی میداند که کمالات تمام موجودات را داراست؛ چنانکه در باب 23 الخیر المحض در این باره مینویسد: «علت اول موجود در همه اشیاء به ترتیب واحد (یکسان) است، ولی تمام اشیاء به ترتیب یکسانی در علت اول یافت نمیشوند و اگر علت اول در تمام اشیاء موجود باشد، پس هر واحدی از اشیاء به نحو ظرفیتش آن را میپذیرد و بعضی از اشیاء آن را به صورت واحد میپذیرند و بعضی از اشیاء آن را به صورت متکثر میپذیرند و بعضی آن را به صورت دهری میپذیرند و بعضی از اشیاء آن را به صورت زمانی و بعضی از اشیاء به صورت روحانی میپذیرند و بعضی از اشیاء آن را به صورت مادی میپذیرند و اختلاف در قبول به خاطر علت اول نیست، بلکه از جهت قابل است و چون قابل مختلف است، پس قبول هم مختلف میشود» (بدوی، 1977: 24)."