چکیده:
شخصیتپردازی، یکی از مؤلفههای اصلی داستاننویسی به شمار میآید. قدرت هنری نویسنده در تکامل و پرورش هرچه بهتر شخصیتها در بطن داستان، میتواند از نقاط قوت سبک نویسندگی او و عامل جذب مخاطب باشد.در ایران در پی آشنایی داستاننویسان با آثار منتشرشده نویسندگان غربی، گرایشها به سوی جریان نگارش رمانهای روانشناسانه و متکی بر عنصر شخصیت افزایش یافت. یکی از نویسندگانی که در این زمینه گام نهاد، «هوشنگ گلشیری» است که با خلق آثاری که هر چند تعدادشان اندک است، توانست سبک و شیوه خاص خود را در زمینه آثاری که مبتنی بر شخصیتپردازی قوی و نشان دادن دغدغههای ذهنی و روانی آنها هستند، تثبیت کند. در این مقاله کوشش میشود با تکیه بر شش داستان کوتاه از گلشیری، عنصر شخصیتپردازی در آثار او بررسی شود.
خلاصه ماشینی:
"نویسندگان، اغلب برای بهنمایشگذاشتن هرچه بهتر قهرمانانشان و ارائه تصویر درست و کاملی از آنها، سعی میکنند با بیان جزء به جزء مشخصات ظاهری و رفتاری، آنها را به مخاطب معرفی کنند؛ اما هنر گلشیری در این است که بدون دادن هیچگونه توضیح اضافه، فقط با روایت دیالوگها و در پی آن بیان دغدغههای ذهنی شخصیتها، معرفی آنها را به عهده میگیرد و باعث شکلگیری شناختی کامل و منسجم در تصور خواننده میشود.
باید از نگاهشون بفهمی که جاشونو تنگکردی، که دیگه زیادی هستی و باید هرچه زودتر تو یه تابوت بخوابی تا سر دست و صلواتگویان ببرندت قبرستون، بشورندت و بگذارندت توی قبر و خاک بریزن روت و فاتحشونو بخونن تا خیالشون از تو یه آدم تخت بشه و بتونن روی اسمت یه خط قرمز بکشن» (همان: 87) مشاهده میشود که سرخوردگی و تألمی که پیرمرد به آن دچار است، در واقع دغدغه اصلی بیشتر انسانهای آن جامعه است و گلشیری با بیان آنها از زبان شخصیت داستانش، آشکار کرده است که به خوبی از مسائل روانی حاکم بر یک جامعه سنتی، آگاهاست.
این داستان که به شیوه رئالیستی بیان شده، دو مسأله را در بطن خود پرورش داده است: یکی مسأله بحران تعقیب و زیر نظر گرفتن انسانها که شاکله اصلی نظام استبدادی را تشکیل میدهد و دیگری مسأله تغییر هویت دادن و تبدیل شدن به دیگری از طریق جستوجو و کندوکاو در شخصیت دیگران."