چکیده:
حقیقت انسان نـزد ملاصـدرا و یاسـپرس حقیقتـی سـیال و همـواره در حرکـت و صیرورت است . مسئله این است که ملاصدرا و یاسپرس بر چه اساسی از پـذیرفتن فصل ثابت و نامتغیر برای انسان ابا دارند؟ البته این نظر مشـترک مبـانی خـاص و علل متفاوت دارد؛ بدین معنا که صدرا بر اسـاس حرکـت جـوهری و یاسـپرس بـر اساس امکان استقبالی و وجود آزادی در انسان به آن اصل رسـیده انـد. بـه عـلاوه ، ملاصدرا و یاسپرس هر دو حقیقت انسـان را نفـس او می داننـد. لکـن نفسـی کـه ملاصدرا آن را عین اضافه اشراقی به خداونـد و از جـنس وجـود و عـین تشـخص می داند با اگزیستانس یاسپرس ، که فاقد عناوین فوق اسـت ، تفـاوت اساسـی دارد. اگزیستانس یاسپرس در ارتباط تحقق می یابد و به غیر شـناخته می شـود. حـال بـا توجه به اصالت وجود، که از مقدمات قطعـی حرکـت جـوهری اسـت ، و اینکـه در فلسفه صدرا حرکت و صیرورت در مقابل بودن و هسـتی نیسـت ، بلکـه حرکـت و شدن خود نوعی هستی و بودن است ، می توان گفت وجود حرکت جوهری نفس به معنای رسیدن به مرحله ای از وجود، یعنی واقعیت و متعلقات عینی نفسـانی ، اسـت . اینجاست که با تطبیق و هم نگـری دو سـنت فلسـفه اسـلامی در شـاخه حکمـت متعالیه و فلسفه غرب در گرایش اگزیستانسیالیسم می توان هر چه بیشتر به اهمیت حرکت جوهری و نقش ضروی آن در تکامل انسان و تعالی او پی برد.
خلاصه ماشینی:
"پیدایش نفس ناطقه در اثر حرکت جوهری صدرالمتألهین ، بنا بر اصل حرکت جوهری گره گشای فلسـفی ، بیـان مـی دارد کـه وقتـی عناصـر چهارگانه کاملا تصفیه شدند و اختلاط و امتزاج آنها به اعتدال رسید و راه کمال و استکمال عوالم نباتات و حیوانات را پشت سر گذاشت و قدمی فراتر نهاد، در این هنگام از جانب «واهب الصـور» شایسته قبول نفس ناطقه می شود: پس هنگامی که مواد و عناصر اولیه با مزاج هـای حاصـل در خـویش بـه مرتبـه نهایی استعداد قبول صورت جدید رسیدند و به آخرین درجـات و مراتـب انکسـار توسط ما بین اضداد نایل شدند و شدت و صورت آنها به اعتدال گراییـد، در ایـن هنگام شایسته قبول صورتی افضل و فیض اکمـل و جـوهری اعـلا و اشـرف از جوهر سایر موالید می گردد و لذا از ناحیه عالم امر و تأثیر و تدبیر الاهی ، صـورتی را می پذیرد که جرم سماوی و عرش رحمانی پذیرفته و آن صورت ، عبارت اسـت از قوه ای روحانی و نفسی که هم مـدرک کلیـات و هـم مـدرک جزئیـات و هـم متصرف در معانی و صورت است (ملاصدرا، ١٣٧٥: ٢٩٩).
صدرالمتألهین در این باره می نویسد: نزد کسانی که هم اهل نظر و برهان هستند و هم اهل کشـف و وجـدان ، نفـس ضمن بساطت آن دارای شئون و مراتب کثیری اسـت کـه بعضـی از آن قبـل از طبیعت نفس و بعضی با طبیعت آن و بعضی نیز بعد از طبیعت نفس موجودند؛ که نفس انسانی بنا بر کمال علتش وجود قبلی دارد و لازمه علت کامل آن است که معلول با آن باشد، زیرا علت تامه از معلـول منفـک نیسـت (همـان ، بـاب نهـم ، فصل ٣، ص٣٤٥)."