چکیده:
دو عنوان عام و خاص در متون تفسیری، فقهی و ادبی کاربردهای زیادی دارد؛ خاصه این دو اصطلاح اصولی و بلاغی در عبارات مفسران قرآن کریم، فراوان به کار رفته است؛ امری که سبب اصلی آن توجه جدی این عالمان به جایگاه بحث از عام و خاص در تفسیر قرآن کریم است. محققان علوم ادبی در مواردی دریافتهاند که الفاظ و سیاقاتی وجود دارد که کلام را صریح در یکی از این دو میگرداند و احتمالات دیگررا منتفی میسازد که از آن در زبان عربی به منصص تعبیر میشود. میتوان دوعنوان «منصصات بر عموم» و «منصصات بر خصوص» را بر این موارد نام نهاد. اگر چه به کرات محققان به این نکته اشاره کردهاند؛ ولی تا کنون هرگز آن را چون بحثی مستقل و دربرگیرندۀ جزئیات مسائلش نکاویدهاند. تبیین و استقرای موارد آن و ارائه به صورت موضوعی مستقل، ضروری مینماید. در این مطالعه به همین منظور کوشش شده است با توجه به آنچه علمای نحو و بلاغت بدان تصریح کردهند و آنچه اشاره نکردهند؛ ولی میتوان با تأمل در زبان عربی آنها را استقرا کرد، منصصات بر عموم و منصصات بر خصوص برای نخستین بار همچون بحثی مستقل ارائه گردد.
The two terms of general and specific in exegetical، legal and literary texts have various applications. These two rhetorical and linguistic terms have been widely used in exegetes' literature. It is because the terms of general and specific have special status among the experts in the Quranic commentary. The researchers in literary sciences have found that there are some structures and contexts by which the utterances my turn into one of these two concepts in a way that other linguistic possibilities are cancelled. These structures are called "Munasis" (triggers) in Arabic. Therefore ، the two Arabic terms of "Munasisat lil'umum" (triggers of general) and "Munasisat lilkhusus" (triggers of specific) can be used to refer to them. Although، this subject has been frequently discussed by the scholars، it has never been tackled as an independent issue covering all its details. The subject، thus، seems to be necessary to be thoroughly elaborated in a special paper. This study aims to respond to this need and has tied to determine the triggers of general and specific by referring to what the scholars of syntax and rhetoric have managed or even failed to mention.
خلاصه ماشینی:
"باید توجه داشت که لای نفی جنس در جائی نص بر عمومیت است که اسم آن مفرد باشد؛ و الا، اگر تثنیه یا جمع باشد ـ مانند دیگر ادوات نفی ـ همچنان دو احتمال در معنای آن خواهد رفت؛ مانند «لارجلین فی الدار» که صحیح است گفته شود «لا رجلین فی الدار بل رجل أو رجال» (رک: غلائینی، 2/ 336).
اما با آمدن إلای استثنائیه که معیارعموم است، دانسته می شود که نکرۀ منفی در اینجا مفید عموم است و آنچه نفی شده، جنس نکره است؛ زیرا در غیر این صورت، استثناء صحیح نخواهد بود.
لذا در بحث تنکیر مسند گفته شده است: «نحو زید شاعر و منها إرادة التعمیم بأن لایکون خاصا بالمسند الیه کهذا المثال» (دمنهوری، 103)؛ همچنان که در شرح همین عبارت نیز گفتهاند «فتحصل أن معنی التعمیم إرادة جعل المسند غیر خاص بالمسند إلیه فمفاد التعمیم عدم الحصر الذی فی الأصل» (بدوی، 103)؛ ولی وقتی گفته شود «زید العالم» نص در این معنا است که تنها زید عالم است.
وجود «بل» و تثنیه یا جمع از همان نوع اسم لا، بعد از آن، نص است در این که مراد از نفی در اینجا نفی وحدت است؛ زیرا وقتی گفته میشود «لارجل فی الدار بل رجلان» (یعنی یک مرد در خانه نیست؛ بلکه دو نفر هستند)، فهمیده میشود که مراد، نفی تمام افراد نیست؛ زیرا در غیر این صورت تناقض لازم میآمد."