چکیده:
اصطلاح دیالکتیک ٤ دارای ریشة یونانی است و از قدمتی تقریبا به اندازة خود
فلسفه برخوردار است. این واژه در طول تاریخ نزد اکثر فلاسفه مطرح بوده و
بموازات تفاوت دیدگاههای آنها، از لحاظ معنایی دچار تحول گردیده است.
نوشتار حاضر درصدد است تفسیر هایدگر از معنای آن نزد افلاطون را گزارش
نماید و به بررسی و ارزیابی تفسیر او بپردازد.
نوع تفسیر هایدگر از دیالکتیک افلاطون متفاوت از تفسیرهای متداولی است که
نزد اکثر مفسران بچشم میخورد. وی در ضمن تفسیر فلاسفه پیش از خود، از د ر
گفتگو با آنها درمیآید و بر این عقیده است که در این گفتگو جانب انصاف را نگه
داشته و در عین اینکه از طریق شیوة نگارش و چیدمان بخصوص مطالب به آنها
تازگی و جذابیت میبخشد، در عین حال به متن مورد تفسیر نیز وفادار است. در
حقیقت هایدگر در ضمن تفسیر و گفتگو با فلاسفه (بخصوص افلاطون و ارسطو)
درصدد است از آنها آشناییزدایی کرده و تصویری نو و بیبدیل ترسیم نماید. در
نوشتار حاضر میزان وفاداری هایدگر به اندیشة فیلسوف مورد تفسیرش (در اینجا
افلاطون) ارزیابی شده و ضمن تماشای دیالکتیک افلاطون در پرتو اندیشة هایدگر
به بررسی و بازبینی این نگرش خاص هایدگر پرداخته میشود.
خلاصه ماشینی:
اما هایدگر بعد از بیان اینکه انسانها نزد افلاطون زندگی اجتماعی دارند و بعبارت دیگر، حیوان سیاسی هستند، در ادامه میگوید: نزد افلاطون، این تنها ویژگی انسان نیست، بلکه همچنین به بیان یونانیان، انسان حیوانی است که سخن میگوید؛( 303 ) یعنی نیازمند ارتباط با دیگران است و لازمه این ارتباط، سخن گفتن با همدیگر است.
( 309 ) به این ترتیب ملاحظه میکنیم که چون دازاین در ابتدا تحتتأثیر دیگری و اوی مجهول و میگویندها است، به همان جهت سخن گفتن او اصیل نیست و در واقع: از اینرو سخن گفتن، در ابتدا وراجی محض یا بیهودهگویی است که واقعشدگیش اجازه دیده شدن به چیزی دادن نیست، بلکه نوعی رضایت از emptiness خود است در پایبندی به آنچه بنحو بیهوده گفته شده است.
اینک با مراجعه به محاورات افلاطون درصدد هستیم ابتدا شواهدی برای دعاوی هایدگر مبنی بر اینکه از نظر افلاطون انسان حیوان اجتماعی است و دارای توانایی سخن گفتن است و همچنین دیگر دعاوی او ارائه کنیم و سپس به ارزیابی صحت و سقم این ادعای هایدگر که دیالکتیک به حقیقت دست نمییابد بپردازیم و ببینیم که هایدگری که زبان را خانة هستی میداند چگونه میتواند معتقد باشد که دیالکتیک به حقیقت دست نمییابد.
( 333 ) هایدگر در ناتوان دیدن دیالکتیک افلاطون در دستیابی، به حقیقت به ساختار خود لوگوس نظر دارد؛ زیرا لوگوس نزد افلاطون مخاطب قرار دادن چیزی بعنوان چیزی است و در این حالت چنانکه هایدگر هم میگوید نوئین رخ نمیدهد؛ چرا که لازمة نوئین دیدن مستقیم است، اما لوگوس نوئین نیست بلکه دیانوئین است.