چکیده:
نوشتة حاضر بازتاب اندیشههای بهاءالدین ولد در کتاب معارف را در غزلیات و رباعیات مولانا پیرامون مقوله «روح» میکاود. موضوعات گزینششده در این مقاله هر یک بیانگر جهتی مشترک در نگرش و اتخاذ روش مشابه در بیان است. مشترکات مورد نظر اغلب به عقاید صوفیه پیشین نیز متکی است و در مواردی خلاف آن چیزی مینماید که در میان صوفیان رایج بوده و بیان شده است.
جلالالدین محمد در بحثهایی مانند منشا و مبدا روح، ویژگیهای متنوع روح، روح دیگر موجودات جهان برین و فرودین، و نیز غایت و منتهای روح، با پدر خود هم عقیده است. با نگاهی گذرا به همگونیهای محتوایی ـ صوری و بدون دقیق شدن در ریشههای مباحث، میتوان تاکید کرد که جلالالدین محمد از اندیشههای پدر متاثر بوده است.
This article seeks the reflection of BahaValad’s thoughts in Maaref regarding the matters of soul in Moulana’sGhazaliat and Roubaiaat. The selected subjects,each demonstrates that they share the same perspective and use similar mode of expression. Their common features often dependent on old Sufis beliefs, in some instances seem to be contrary to what was customary among Sufis at the time.
As far as the following discussions such as the origin of soul, characteristics of soul, Soul of other creatures in the upper and lower world, and also the finality of soul are concerned Moulana shares views with his father.
A mere glance at the apparent similarities proves that Jalalu din Mohammad was under the influence of his father’s thoughts
خلاصه ماشینی:
جلالالدین محمد نیز باور دارد که «تـو هـر کـار می کنی جان تو همان کاره می شود» (٥٧٩٦/٢) و از «لقمه طلبی جان» سخن می گویـد (٨٩٥٦/٢) و این نظریه مشهور خود را پی می ریزد که «برخورداریهای مادی جسـم بـه مصرف روح هم می رسد» چنانکه در بیتی گفته است : «هـر لقمـه خـوش کـه بردهـان می گردد/ می جوشد و صافش همه جـان مـی گـردد» (رب ١/٤٨١) از ایـن جهـت حتـی «خوردن» راهی برای تأثیر تن بر روح دانسته می شود.
جلالالدین محمد نیز که در این باب عقیده ای مشابه با پـدر دارد، هـم چنـانکـه دیدیم تأثیر امزاج چهارگانه از حیث اخلاقی بر روح را باور دارد و اشارهای دقیق نیـز بـه «بی رنگی و سادگی » روح می کند: «من نظـر کـردم بـه جـان سـاده بـی رنـگ خـویش » (٢٣٣٥٥/٥) و در جای دیگر نیز جان را بی رنگ و آینه وار مـی دانـد (١٧٢٦٢/٤) و حتـی 3 در امور اعتقادی شمع جان را اصولا ورای کفر و ایمان می انگارد (١٦٦٤٩/٣).
دیدیم که بهاءالدین ولد روح را جزوی از عـالم ارواح مـی دانسـت (ج ١٧/٢٢/١) و باور او در نظر جلالالدین محمد نیز مقبول واقع شده چرا که او نیز چون پـدر از چیـزی به نام بحر جان یاد کرده بود (١٤٢٤٧/٣).
بهاءالدین ولد از روح جمادات به این صـورت یـاد مـی کنـد کـه «آفتـاب و مـاه و ستارگان و آسمان و زمین و آب و ابر را هم چنین روحی موکل است کـه در ایشـان نظـر می کند و تصرف می کند»٧ (ج ٢٤/٣٥٨/١-٢٣) و در جایی دیگـر از تصـرف الله در روح حیوانات از جمله گربه ها سخن می گوید (ج ١٢/٣٢٣/١-١١).