چکیده:
در این پژوهش ، با مطالعه موردی یک بیمار زبان پریش - که گویش مازندرانی را به صورت غیرمستقیم و گویش فارسی معیار را به صورت مستقیم فراگرفته است - این موضوع را بررسی کرده ایم که با توجه به اینکه در دوران بزرگ سالی، میزان تسلط زبانی این فرد بر هردو گویش ، یکسان است ، در کدام گویش ، پایایی توانش زبانی او بیشتر است و چه عامل یا عواملی در این مسئله نقش دارد. مبنای بحث ما این ایدة یاکوبسن است که زبان پریشی از هرنوعی که باشد، اختلالی شدید یا خفیف در یکی از قوه های انتخاب یا ترکیب به شمار میرود و عامل فرهنگی، در گرایش کلام زبان پریش به سمت یکی از این دو گونه اختلال ، موثر است . پس از بررسی گفته های بیمار موردمطالعه در این تحقیق دریافتیم که باوجود آموزش مستقیم گویش فارسی معیار به بیمار در دوران کودکی و نیز استفاده از همین زبان در جلسه های گفتاردرمانی، گفتار فارسی بیمار، دچار اختلال بیشتری است و به سمت قطب استعاری میل دارد؛ اما گفتار مازندرانی او به گفتار طبیعی، نزدیک تر است و اختلال کمتری در آن دیده میشود. ازنظر یاکوبسن ، غلبه عامل فرهنگی و خلق وخوی حاکم بر محیط یادگیری، چنین ننتیجه ای را درپی دارد.
خلاصه ماشینی:
"با توجه به وضعیتی که این بیمار در آن قرار داشته است ، یعنی فراگیری گویش فارسی معیار به طور مستقیم ، استفاده از گویش فارسی معیار ازسوی گفتاردرمان در جلسه های گفتاردرمانی و به طور کلی، غالب بودن زبان فارسی در روند بازآموزی زبان ، شاهد آن هستیم که برخلاف انتظار، گویش مازندرانی در مرحلۀ بازآموزی زبان ، به گویش مسلط تبدیل شده و تکلم بیمار به این گویش ، به فرایند گفتار طبیعی نزدیک تر است ؛ بنابراین ، یافته های این تحقیق ، نظر یاکوبسن را دربارة نقش پررنگ عامل فرهنگی در رانده شدن زبان به سمت قطب استعاره و مجاز تقویت می - کند؛ بدین ترتیب میتوان گفت باوجود آنکه والدین بیمار موردمطالعه در این تحقیق ، برای آموزش یک زبان خاص ، یعنی فارسی معیار به او در دورة کودکیاش به صورتی هدفمند کوشیده اند، احتمالا به دلیل همراه نبودن عناصر فرهنگی با زبان فارسی در زمان یادگیری اولیه ، بااینکه به ظاهر، زبان فارسی معیار، زبان مسلط بوده است ، توانش زبان فارسی در این بیمار، پایاییای کمتر داشته و در مرحلۀ بازآموزی نیز با اختلال هایی بیشتر همراه بوده است ."