چکیده:
ملال از بن مایه هـای اصـلی فلسـفه شـوپنهاور اسـت . او بـرای فـائق آمـدن بـر آن ، دو راهکـار «ژرف اندیشی هنری» و «انکـار خواسـت زنـدگی» (طریـق زهـد و پارسامنشـی) را پیشـنهادکرده است . در نگاه متافیزیکی سنایی به هستی نیز ملال وجود دارد و راه های اسـتحاله و گریـز از آن ، و مرگ هراسی- که در نظر او پیوند تنگاتنگی با ملال دارد- پناه بردن به ساحت شعر صـوفیانه و نیز تجربه مرگ ارادی است . در این جستار با رویکردی تطبیقی- تحلیلی بـه ایـن نتیجـه رسـیده ایـم کـه در تجربـه سـنایی، ساحت عشق و حضور عاشـقانه در هسـتی، راه حـّل دیگـر گریـز از مـلال اسـت ؛ چیـزی کـه در اندیشه شوپنهاور به اخلاق مبتنی بر شفقت و عشق شباهت دارد.
خلاصه ماشینی:
"در حقیقت ، وجود سنایی با ترس از اجـل و مـرگ پـر شـده است ؛ اما در نهایت به چشم اندازی نو از مرگ میرسد که نه تنها از آن نمیهراسـد، بلکـه تلقـی مثبتی از آن دارد: از این مـرگ صـورت نگـر تـا نترسـی از این زندگی تـرس کـاکنون در آنـی (سنایی، ١٣٨٠: ٦٧٥) ١- ژرف اندیشی هنری و پناه بردن به شعر صوفیانه گفته شد که به نظر شوپنهاور، ژرف اندیشی هنری یکی از راه کارهـای موقـت گریـز از مـلال است .
در نظر سنایی، این دیالکتیک روحانی، نقطۀ مقابل ملالت است ؛ چنان که در پایان این تمثیل ، شخصیت روایت را با صفت «دلخوشی» تصویر میکند: از پـی ایـن سـه خصـلتم دل خـوش بــــر ســــر آب پــــای در آتــــش بــه حیــات از بــرای خلــق خــدا دادم از بهـــــر کردگـــــار رضـــــا گرنــه از بهــر ایــن ســه حــال بــدی زیــن حیــاتم بســی مــلال بــدی (همان ، ١٣٨٧: ٧٢٣) تاکنون دیدیم که سنایی یکی از راه های گریز از ملال این جهانی را در ایجاد ارتبـاط مسـتمر روحانی میان انسان و خدا میداند."