چکیده:
از جمله تلاش های ابن سینا در خصوص امکان حصول معرفت برای آدمی، ترسیم فرایند شناخت و مراحل آن است . امکان معرفت از منظر ابن سینا بر مبنای ارتباط واقع گرایانه میان معلوم بالذات و معلوم بالعرض با برقراری رابطه ماهوی میان آنها تصویر میگردد. وی با دو وجهی دانستن معنای حقیقت ، حقیقت به معنای مطابقت صورت ذهنی با متعلق شناسایی را میپذیرد، اما با این فرض که در مطالعه متعلق شناخت ، تمام وجوه معرفتی آن به ذهن منتقل گردد، مخالفت میورزد و این به دلیل محدودیت های منابع شناختی در پوشش حقیقت و گزارش آن به دستگاه ادراکی انسان است . از دیگر تلاش های ابن سینا، تحلیل ها و پاسخ هایی است که وی در رویارویی با شکاکیت و نقض ادعای اصلی شکاک در امکان شناخت و باور موجه ، به سود معرفت و واقع نمایی آن عرضه میدارد. ابن سینا باورهای غیر پایه را که در ارتباط و نسبت با دیگر باورها موجه میشوند، بر باورهای پایه مبتنی ساخته و با توجه به چگونگی حصول تصورات سازندة باورهای پایه ، توجیه آنها را با ارجاع به واقعیت و حکایت از آن مستند میسازد. وی با ارائه برخی راه حل ها، در نهایت بر اساس اصل معنابخشی زبان و دلالت ارجاعی معنی، با شکاک به چالش برمیخیزد. ابن سینا با رویکردی واقع گرایانه در معرفت شناسی، اصل تناقض را در حقیقت از اوصاف موجود بماهو موجود دانسته و با ارجاع آن به متن واقع نظریه هستیشناختی معنی را به تصویر میکشد.
خلاصه ماشینی:
"حال با توجه به عبارات مذکور این پرسش قابل طرح است که ابن سینا در مباحث پیشین در ضمن تعریف شناخت به حصول ماهیت اشیا در ذهن و مطابقت آن با متعلق شناسایی و از طرف دیگر حقیقت دانستن ماهیت (همو، الشفاء، المنطق ، ص ٢٨)، چگونه میتواند قائل به عدم شناخت حقیقت اشیا باشد؟ به تعبیر دیگر حصول معرفت که مبتنی بر رابطه ماهوی میان معلوم بالذات و معلوم بالعرض است منوط به این است که ذهن بتواند ماهیت اشیا را دریابد لذا اگر ذهن توانایی شناخت حقیقت ماهیت را نداشته باشد چگونه میتوان از حصول معرفت سخن گفت ؟ در پاسخ به پرسش فوق با تأمل در معنای حقیقت و دو وجهی بودن آن ، میتوان گفت اگر حقیقت به معنای مطابقت با واقعیت باشد قابل شناختن است و اگر به معنای کنه شیء لحاظ شود غیر قابل شناختن است .
دیدگاه ابن سینا پیرامون معناداری زبان ، همان نظریه ارجاعی معنا١٣است که بیانگر این است که معنای لفظ یا عبارت ، همانی است که این لفظ یا عبارت به آن ارجاع میدهد (لاینز، ص ٦٠)، چنانکه میگوید: اگر اسمی بر شیء واحدی مانند «انسان » دلالت داشت هرگز نمیتواند بر نقیض آن یعنی «لا انسان » دلالت داشته باشد، چرا که اگر «انسان » بر «لاانسان » دلالت داشته باشد بدین معناست که انسان ، سنگ ، کشتی و فیل و سایر امور دارای یک مصداق باشند و به تعبیر دیگر یک شیء همه چیز و در عین حال هیچ یک از اشیا نباشد و این چیزی جز نامفهومیلفظ وکلام نخواهد بود(ابن سینا، الشفاء، الالهیات ، ص ٥٢)."