چکیده:
زبان در زمره بحث برانگیزترین موضوعات فلسفی سده بیستم است. مارتین هایدگر یکی از فیلسوفان این سده است که به زبان و توانش آن اهمیت ویژه ای داده است. مقاله حاضر سعی میکند تا جایگاه زبان در فلسفه هایدگر را در ارتباط با هستیشناسی تودستی وی بررسی کند. استدلال میشود که این هستیشناسی تاثیر قاطعی بر تلقی هایدگر از زبان داشته است. منظور از هستی شناسی تودستی نحوهای از مواجهه عملی با اشیاء درون جهانی است که میان فاعل شناسا و متعلق آن فاصله ایجاد نمیکند. در این مقاله زبان به عنوان یکی از مهمترین اشیای درون جهانی در افق این هستیشناسی مورد بررسی قرار میگیرد. رابطه میان هستیشناسی تودستی و زبان رادر دو دوره تفکر هایدگر پی میگیریم. در دوره اول تمرکز بر روی بخشهایی از وجود و زمان است و در دوره دوم دیگر آثار هایدگر بررسی میشود. پرسش پژوهش این است که هستیشناسی تودستی چه امکانات جدیدی را در بررسی جایگاه زبان به روی ما میگشاید؟ و اساسا چه رابطهای میان نحوه تلقی ما از شیء و رویکرد ما به زبان وجود دارد؟ در این مقاله سعی میکنیم در حد توان به این پرسشها پاسخ دهیم.
Language is among the most controversial philosophic issues in twentieth century. Martin Heidegger is one of the philosophers of this epoch who has emphasized on language and its abilities. Present essay tries to consider the position of language and its relation to Heidegger’s ready-to-hand ontology in his philosophy. It argues that this ontology effects strongly Heidegger’s notion of language. Ready-to-hand ontology is a kind of practical encountering things in the world which makes no distinction between subject and object. Present essay examines language as one of the most important things in-the-world in horizon of this ontology. Relationship between ready-to-hand ontology and language is pursued in two periods of Heidegger’s thought. In first period, it concentrates on some parts of Being and time, and in second, on some other works of him. The question is whether this ontology opens a new possibilities approaching to the language? Here we try to answer this question as much possible.
خلاصه ماشینی:
فلسفۀ مبتني بر اصالت آگاهي که به ايضاح شناخت استوار بود هنوز مدل سوژه - ابژه را پيش فرض ميگرفت - طرح واره درنظرگرفتن سوژه که در تخالف با جهان به معناي کليت موجودات قرار داشت - در مقابل ، طرح واره اصلي وجود و زمان مبتني برفهم دازايني است که خود را در جهاني انتظام يافته مييابد.
(همان : ٢٣١) اين نقل قول حاکي از اين است که در دل تودستيهاي درون جهاني، ارجاعات و نشانه هاي تودستي وجود دارد که پديدار جهان از رهگذر آن ها اعلام حضور ميکند.
هايدگر با بررسي تعريف هاي مختلف شيء در تاريخ متافيزيک هم ة آن ها را کنار ميگذارد: «واقعيتي است معلوم از ديربازتا از پرسش از شيء را مطرح کرده اند که موجود به طور کلي چيست ، چيزها از حيث چيزبودن همواره چون موجود معين پيش چشم آمده اند»(هايدگر، ١٣٧٩: ٧) از آن جايي که کار هنري هم شيء است ، براي رسيدن به ذات اثر هنري بايد شي را از تلقي هاي گذشته رها کرد.
زبان در ديدگاة که گذشت ، نمود اصليش را در گزارة حملي مييابد و گزارة حملي ناچار به پيش فرض گرفتن وجود به عنوان عام ترين مفهوم است ، بنابراين تمايز هستيشناسانه در سنت متافيزيک ميان مفهوم وجود و موجودات انضمامي است واين خود همواره اين پرسش را ايجاد ميکند که مفهوم صرف چگونه با امور انضمامي ارتباط مييابد؟ هايدگر در بررسي اصل جهت کافي نشان ميدهد که اين اصل با در نظر گرفتن گزاره به عنوان خاستگاه اصيل حقيقت از فهم وجود به معناي امري استعلايي ناتوان است .