چکیده:
برخی اقتصاددانان ادعا کردهاند علم اقتصاد تنها مبتنی بر اندیشه تسمیهگرایی شکل میگیرد و شکل امروزین این تفکر را شیوه تبیین فرضیهای ـ استنتاجی دانستهاند. طبق این تحلیل، در فضای تفکر اسلامی که بر ذاتگرایی استوار است، امکان شکلگیری دانش اقتصاد اسلامی و بهکارگیری شیوه تبیین فرضیهای ـ استنتاجی وجود ندارد. مقاله با استفاده از روش تحلیلی به بررسی این ادعا میپردازد.
این ادعا به خاطر توجه صرف به ذاتگرایی افلاطونی که مدعی وجود عینی برای کلیات است، در تعریف و کارایی ذاتگرایی به خطا رفته است. این در حالی است که مفاهیم کلی مورد استفاده در دانش اقتصاد، مفاهیمی انتزاعی و اعتباری میباشند. بر این اساس، نزاع ذاتگرایی و تسمیهگرایی در مورد عینیت مفاهیم کلی، خدشهای به علم اقتصاد وارد نمیکند. همچنین ازآنجاکه ذاتگرایی هستیشناختی با تسمیهگرایی روششناختی منافات ندارد، شیوه تبیین فرضیهای ـ استنتاجی، در اقتصاد اسلامی مبتنی بر ذاتگرایی، قابل استفاده است.
Some economists have argued that economics is only based on the idea of Nominalism and the current form of this thought is a hypothetical-deductive method of explanation. According to this analysis, there is no possibility of the formation of the knowledge of Islamic economics and the use of the hypothetical- deductive method of explanation in the Islamic intellectual space, which is based on the essence. The paper examines this claim using an analytical method.
This claim for the mere focus of Plato’s essentialism which postulates the existence of the object for generality has gone wrong in the definition and efficiency of essentialism.
This statement holds while general concepts used in economics, are abstract and contractual. Based on this, the argument between essentialism and nominalism, doesn’t create a problem and rift for economics as a science. Moreover, since ontological essentialism doesn’t contradict methodological nominalism, the method of hypothetical inferential reasoning in Islamic Economics can be used based on essentialism.
خلاصه ماشینی:
در تحقيق تاريخي، بررسي وقوع يا عدم وقوع شيوه تحقيق تسميه گرايانه در طول تاريخ دانش اقتصاد مورد اهتمام است ؛ مثلاً عملکرد اقتصاددانان کلاسيک و ساير مکاتب اقتصادي مورد ارزيابي قرار ميگيرد که آيا بر اساس تسميه گرايي به تحقيق پرداخته اند؟ نقد تاريخي دو ويژگي دارد: اولاً با اثبات اينکه مکاتب اقتصادي از تسميه گرايي تبعيت نکرده اند، روشن ميشود که مدعيان در عالم فرضي يا به صورت آرماني به بحث پرداخته اند؛ ثانياً روش تاريخي قاعده به دست نميدهد؛ يعني حتي اگر ثابت شود که مکاتب اقتصادي از تسميه گرايي تبعيت نکرده اند، مدعي خواهد گفت آنها راه را اشتباه رفته اند و مسير درست از تسميه گرايي ميگذرد.
غنينژاد مدعي است که «شکل امروزي تفکر نوميناليستي (تسميه گرايي)، نظريه تبيين فرضي ـ استنتاجي است » (غنينژاد، ١٣٧٦، ص ٢٥)؛ زيرا در مرحله فرض ، بخشي از واقعيت را مورد لحاظ قرار ميدهيم و از آن استنتاج ميکنيم و اگر جز اين باشد، علم مستقلي به نام اقتصاد شکل نميگيرد؛ «چراکه علم اقتصاد جنبه هاي خاصي از فعاليت هاي انساني را در جامعه از ساير فعاليت ها و از کل نسج اجتماعي منتزع ميکند.
غنينژاد در کتاب مقدمه اي بر معرفت شناسي علم اقتصاد در مورد آثار و نتايج مترتب بر ذات گرايي و تسميه گرايي در علوم از جمله در دانش اقتصاد، مينويسد: «آزادي و تساهل از نتايج تبعي تفکر نوميناليستي (تسميه گرايانه ) است ؛ چراکه اين تفکر الزاماً منتهي به رقابت بين افراد (اهل علم و تحقيق ) براي ارائه مفاهيم و فرضيه هاي جديدتر و بهتر ميشود ...