چکیده:
چکیده
داستان «رستم و سهراب» فردوسی یکی از مشهورترین داستانهای حماسی جهان است. این داستان با همة زیبایی و ارزش هنری و ادبی، از سهوهای هنری و داستانی برکنار نمانده است. این سهوها خواه از منابع فردوسی، خود فردوسی یا نساخان شاهنامه بوده باشد، تفاوتی ندارد. در این مقاله مشخصا به نحوة پرسش سهراب از مادرش تهمینه، دربارة اصل و نسب خود، پرداخته شدهاست. سهراب بدون مقدّمه و درنهایت خشم، نام پدرش را از مادر میپرسد و با بیشرمی او را به قتل تهدید میکند. در نسخ مختلف شاهنامه جواب قانع کنندهای برای این پرسش نیامده است. امّا در روایت نقّالان و شاهنامة کردی به بایستگی، دلیل اصلی این سوال مطرح شده است. زور و توانایی فوقالعادة سهراب در بین همسالان، باعث میشود که همبستری یکشبه و نامرسوم رستم و تهمینه را بهانه کنند و او را مولودی نامشروع بخوانند، سهراب از این انتساب به خشم میآید و با عصبانیّت و تهدید، راز تولّد خود را از مادر جویا میشود.
The story of Rostam and Sohrab is one of the most famous epic tales in the world. Despite its beauty and literary and artistic value, it is not exempt from some flaws in narrating the story. These flaws whether originated from Ferdowsi’s sources, Ferdowsi himself and Shahnameh editors are not very significant. This article deals mainly with the manner in which Sohrab addresses his mother Tahmineh about his origin. Spontaneously and furiously Sohrab questions his mother about his father’s name and ruthlessly threatens to kill her if she fails to provide an answer. In different editions of Shahnameh, there is not a justified and acceptable answer to this question, however in minstrels’ narration and also in Kurdish Shahnameh the main reason for raising the question with such rage is well accounted for. The extraordinary might of Sohrab among the boys of his age and the fact that Sohrab is the fruit of the union between Rostam and Tahmineh outside the customary wedlock prompts his comrades to question his lineage and regard him as illegitimate child. Sohrab’s fury of such insult explains why he questions his mother about the secret of his birth with such rage and menace.
خلاصه ماشینی:
در چاپ خالقی مطلق چنین است : چـو ده ساله شد زآن زمین کـس نبود کـه یــارست بـا او نبــرد آزمــود بــر مـادر آمـــد بپـرسیــد ازوی بـدو گفت : گسـتاخ با مــن بـگـــوی کـه من چـون ز هم شیـرگان بـرتـرم ؟ همـی بـه آسمـان انــدر آیـد سرم ز تـخـم کیـم ، وز کدامیـن گـهـر؟ چـه گویـم چـو پرسنـد نــام پــدر؟ گر این پرسش از من بمانـد نهـان نمانــم تـرا زنـــده انــدر جهــان بـدو گفـت مـادر که بشـنو سـخن بر این شادمـان باش و تنـدی مکــن (فردوسی، ١٣٦٩: ٢/ ١٢٥) در چاپ ژول مول ١ چنین آمده است : چـو ده سـاله شد زآن زمین کـس نبود که یــارست با او نبرد آزمود بـــر مــادر آمــد بپرسـید ازوی بدو گفت : گسـتاخ با من بـگوی کـه من چون ز هم شیـرگـان برترم ؟ هــمی ز آســان انــدر آمــد ســرم ز تخم کیم ، وز کدامین گـهـــر؟ چــه گویـم چـــو پرسـنـد نام پـدر؟ گر این پرسش از من تو داری نهـان انیمن انـم ـاتدرمـان زنبدــه ـاش انـوـدترنــمدهیــامن کـبــن ر بـدو گفت مادر که بشـنو سـخـن (فردوسی ، ١٣٧٤: ٢/ ٣٢٨) در چاپ مسـکو (فردوسـی، ١٣٨٤: ٢/ ١٧٤)، نسـخۀ فلـورانس (فردوسـی، ١٣٨٠: ٢/ ١٦٨)، نامـۀ باستان (کـزازی، ١٣٨١: ٢/ ١١٧)، شـاهنامه بـه کوشـش مهـدی قریـب و محمـدعلی بهبـودی (فردوسی، ١٣٧٣: ٣١٤) و در «رستم و سهراب »هایی که شـرح و تفسـیر شـده اسـت ، از قبیـل داستان رستم و سهراب به کوشش مجتبی مینوی (مینوی، ١٣٦٢: ٨٢)، رستم و سهراب ، شـرح و نقد و تحلیل و...