چکیده:
اندیشه های سیاسی را عموما به دو دسته واقع گرا و آرمان گرا تقسیم بندی کرده اند. در سنت اندیشه سیاسی اسلامی هر دو جریان مزبور را می توان بازجست. به عنوان نمونه اندیشه شیعی و فلسفی عموما وجوه آرمانی قوی تری دارند و اندرزنامه ها با واقع گرایی سیاسی نسبت بیشتری دارند. در مقاله حاضر نشان خواهیم داد اندیشه سیاسی اهل سنت و جماعت اندیشه ای است واقع گرا و بر دو عنصر مهم مبتنی است: نخست فاقد وجوه پیشینی است؛ بدین معنا که از تجربه های تاریخی منتج می شود و پس از واقعیت موجود و برای تبیین و مشروعیت بخشی به آن ظاهر می شود و دوم اینکه تغلب یا قدرت عریان و زور را به عنوان اصل مشروعیت بخشی می پذیرد. نکته جالب توجه این است که در طول تاریخ به تدریج شاهد این هستیم که هرچقدر مشروعیت شرعی و ویژگی های آرمانی نظریه خلافت کم رنگ می شود تاکید آن بر زور و خشونت افزایش می یابد. از همین روی می توان تحولات نظریه خلافت در دوره میانه اسلامی را برمبنای تحولات تاریخی نهاد خلافت مورد مطالعه قرار داد. این مقاله با تحلیل اندیشه های فقها و متکلمان برجسته اهل سنت و جماعت از مکاتب مختلف (به ویژه ماوردی، غزالی، ابن تیمیه و خنجی) نشان می دهد که توجیه خشونت عریان و زور در نظریه خلافت با افول مبانی مشروعیت نهاد خلافت نسبت مستقیم داشته است.
خلاصه ماشینی:
"در مقالة حاضر نشان خواهیم داد اندیشة سیاسی اهل سنت و جماعت اندیشهای است واقعگرا و بر دو عنصر مهم مبتنی است: نخست فاقد وجوه پیشینی است؛ بدین معنا که از تجربههای تاریخی منتج میشود و پس از واقعیت موجود و برای تبیین و مشروعیت بخشی به آن ظاهر میشود و دوم اینکه تغلب یا قدرت عریان و زور را به عنوان اصل مشروعیت بخشی میپذیرد.
در مقالة حاضر نشان خواهم داد که اندیشة سیاسی اهل سنت و جماعت اندیشهای است واقعگرا (برخلاف اندیشة سیاسی شیعی و فلسفی) و بر دو عنصر مهم مبتنی است: نخست فاقد وجوه پیشینی است؛ بدین معنا که از تجربههای تاریخی منتج میشود و پس از واقعیت موجود و برای تبیین و مشروعیت بخشی به آن ظاهر میشود؛ دوم اینکه تغلب یا قدرت عریان و زور را به عنوان اصل مشروعیت بخشی میپذیرد.
نکتة مهم این است که هرچقدر مشروعیت شرعی و ویژگیهای آرمانی نظریة خلافت کم رنگ میشود، تأکید آن بر زور و خشونت افزایش مییابد و سیر تحول اندیشه سیاسی اهل سنت و جماعت در طول تاریخ را میتوان برمبنای همین معیار پی گرفت.
در این به رسمیت شناختن متقابل هر دو طرف منافع خود را داشتند: اقتدار مذهبی خلیفه همچنان حفظ میشد و اهل سنت و جماعت میتوانستند، ادعای فراگیری جماعت و وحدت امت اسلامی در زیر چتر خلیفه را داشته باشند و از سوی دیگر امرا و شاهان نیز بدون پرداخت هزینهای خاص مدعی دینیاری شده و مشروعیت دینی نیز برای خود قائل میگشتند و به ویژه مخالفان سیاسی خود را تحت عناوین مذهبی و به بهانۀ دستور خلیفه و فتوای علما سرکوب میکردند."