چکیده:
نقد تاریخی حقیقت اثر را در برونمتن یا همان انگارة مولف میجست. نگاه این رویکرد به مرحلة آفرینش اثر گرایش داشت و نیت مولف را تنها معنای قطعی و یگانه حقیقت اثر میانگاشت. ناکارآمدی آن در بررسی برخی از آثار، نبود توجه کافی به متن و بهرهگیری از دستاوردهای رشتههای گوناگون علوم انسانی در پژوهشهای ادبی زمینه را برای پیدایش رویکردهای نو فراهم کردند که هر یک معنایی متفاوت از اثر، معنایی ناخودآگاه و پوشیده بر مولف، بهدست میداد. نقد نو میبایست در برابر سرزنشها و خردهگیریهای نگرش سنتی و دانشگاهی پایداری میکرد و درستیاش را نشان میداد. بارت در گذار از فقهاللغه به هرمنوتیک و تاویل یا همان گذار از امر مطلق به امر نسبی نقش مهمی داشت. او پس از پیروزی نقد نو در برابر تاریخ ادبی، گام بلندی در راستای حذف کامل مولف از گسترة پژوهشهای ادبی برداشت و گذار از ساختارگرایی به پساساختارگرایی را شدنی کرد. پیامد مرگ مولف نابودی نقد و چیرگی نظریة ادبیات بود و انگارههای نوینی چون متن، نوشتار، کثرت معنا، خواننده، خوانش، پذیرش در کانون توجه جای گرفتند. نوشتة پیش رو میکوشد تا افزون بر بررسی موارد یادشده، به موضوعاتی بپردازد که کمتر بررسی شدهاند: تاثیر بنونیست و فور بر بارت، خردهگیریهای پیکار به نقد نو، رویکرد روانکاوی وجودی دوبروسکی و خاستگاه تقابل میان معنا و دلالت.
Historical Criticism looked for the reality of the literary work at the extra-textual element that is the author. This approach considered to emphasis on the creation step and regarded the author’s intention as an only definite meaning and mere reality of the work. Lack of usefulness in analyzing some of literary works and also lack of suffice consideration on it and applying the human science’s different majors’ results in literal studying paved the way for the revelation of the set of new approaches each of which had ended to the meaning different from the work, unconscious meaning hidden from the author. The New Criticism phenomenon should defend itself against reprimands and complaints of traditional and academic Criticism, and prove its existence. Passing from philology to hermeneutic and to interpretation or somehow from absolutism to relativism, Barthes had a significant role. After New Criticism triumph against the literary history, he took a long step toward perfect erasing of the author from the entire field of the literary studies and consequently made it possible to pass from structuralism to post-structuralism. The result of the death of the author was the destruction of Criticism. After them, new notions such as text, writing, plurality of meaning, reader, reading, reception, and literary theory were taken into the core of considerations. The following article tries to analyze above subjects overtly, points out the case that has been neglected: The influence of Benveniste and Febvre on Barthes, Picard’s complaints on New Criticism, Doubrovsky’s existential psychology approach and opposition place between meaning and signification.
خلاصه ماشینی:
از دیدگاه پیکار، نقد نو متن ادبی را نشان و اثر واقعیتی دیگر به شمار مـیآورد و میکوشد تا آن واقعیت را از مخفیگاهش بیرون بکشـد؛ اثـر ادبـی بـه «مجموعـه ای از نشانه ها که دلالتش در جای دیگری (بیـرون از مـتن ) جـای دارد» (١١٣ :١٩٦٥ ,Picard) بدل میشود.
پـس بایـد دو پدیـده را از هم جدا کرد: از یک سو، باید دانست واژگانی که مؤلف برای بیان نیت خود به کار مـی- برد چه میگویند، و از سوی دیگر، مؤلف با گفتن این واژه ها چـه مـیخواهـد بگویـد؟ (Ibid: 58-59) با گذر زمان ، برای توضیح متنی که از بافت نخستینش جدا افتـاده بـود و نیـت مـؤلفش بازشناختنی نبود شیوه ای از تأویل بـا نـام تأویـل تمثیلـی (goriquetation alleinterpre) شکل گرفت که در پی معنای پنهان متن بود (٦٢ :Ibid).
او کـه نخست پژوهش های ادبی را از بند نیت مؤلـف رهـا کـرد، در شـکل گیـری، پیـروزی و گسترش نقد نو شرکت جست و در بررسی متن ها از آمیزه ای از رویکردهـا بهـره بـرد، سرانجام تلاش کرد تا در «مرگ مؤلف » نه تنها از نقد نو اعلام برائت کنـد، بلکـه گـام را فراتر نهد و به دلیل ارجاع نقد به مؤلف ، مرگ آن را هم اعلام کند: «با حذف مؤلف ، ادعای «رمزگشایی» از متن ادعایی سراسر بیهوده است .
سـپس ، بارت با نابودی مؤلف و اثر («از اثر تا متن » (٧١-٦٩ :١٩٨٤ ,Barthes)) که همان نـابودی نقد است پژوهش های ادبی را از مؤلف به خواننده و از اثر به انگاره هایی چـون نوشـتار و متن این جا-هم اکنون سوق داد، نوشتاری که از دیدگاه فوکو تنها به خود ارجـاع مـی- دهد و به «بازی نشانه های» دال محور بدل میشود (٣ :١٩٦٩ ,Foucault).