چکیده:
انسان، اشرف مخلوقات، موجودی دوسوگرا است که هم در خلقت و هم در سلوک ، به دو سوی نور و ظلمت گرایش دارد . بخشی از وجود او به عالم نور و بخشی به عالم ظلمت تعلق دارد . تمثیل نور و ظلمت و قرار گرفتن انسان در میانه آن دو با استفاده از بیانی نمادین مطرح شده است . روح و جسم. عقل و نفس. جام و نور یا جام و باده و همچنین آینه و نمد از عمده ترین عناوین تمثیل به شمار می روند . زن و مرد بیانی دیگر برای نمایش تقابل نمادین نور و ظلمت در حیطه ی آفرینش انسان می باشد . تمثیلی که در میان دیگر فرهنگ ها و مذاهب نیز می توان جنبه ای از آن را مشاهده کرد . علاوه بر این زن خود دارای چهره ای دو سویه است . از طرفی نماد ظلمت در برابر مرد است و از طرفی دیگر سمبل نور حقیقی یعنی حقیقت مطلق .
ویژگی دوسوگرایی انسان، تحت تأثیر تعلق وی به مفهوم و بحث گسترده ای موسوم به "حقیقت محمدیه " شکل گرفته است؛ چرا که حقیقت محمدیه نیز که انسان ، مهمترین مصداق آن به شمار می رود، مفهومی دوسوگرا است که نقش واسطه گری را بر عهده دارد.
Man, the superior to every creature, is a bilateral being who, both in creation and in behavior, tends toward divine light and darkness. A part of his existence pertains to the light and the other part to the world of darkness.
Lights and darkness allegory and man's place among both of them are symbolically addressed. Body and soul, wisdom and ego, goblet and light or goblet and wine as well as mirror and felt are of the most major titles of allegory. Man and woman are another expression in order to show the reciprocal symbols of light and darkness in the creation domain; an allegory which can also be seen in the other cultures and religions. In addition, woman herself has a dual face. On the one hand, she is the symbol of darkness against man, and on the other, she is the symbol of real light that is, absolute reality.
It is seems that, man's duality is influenced by an extensive argument entiteled "Haghighat – e Mohammadiyeh", because the inherent concept of Haghighat-e Mohammadiyeh, in which mankind is proposed to be the most significant evidence, is per se a dual concept that plays the intermediate role.
خلاصه ماشینی:
الفتی که دیـر زمـانی ملائکه را متحیر کرده : پس ملک می گفت ما را پیش از ایـن الفتـــی مـــی بـــود بـــر گـــرد زمـــین تخم خـدمت بـر زمـین مـی کاشـتیم آن تعلــق مــا عجــب مــی داشـــتیم کــین تعلــق چیســت بــا آن خاکمــان چــون سرشــت مــا بدســت از آســمان الــف مــا انــوار بــا ظلمــات چیســت چــون توانــد نــور بــا ظلمــات زیســت آدمــا آن الـــف از بـــوی تـــو بـــود ز آنکه جسمت را زمین بـد تـار و پـود جســم خاکــت را از اینجــا بافتنــد نـــور پاکـــت را در اینجـــا یافتنـــد ( همان : ١ / ١٦٤ ) غزالی ضمن اشاره به دو سو گرایی انسان، بخشی از وجود انسان را که او، آن را کالبد یـا تن نام می نهد، بعد ظلمانی و زمینی ؛ و بخشی دیگر را که دل ، جان، باطن یا نفس مـی نامـد، بعد فرازمینی یا نورانی خطاب می کند: «اگر خواهی که خود را بشناسـی بـدان کـه تـو را کـه آفریده اند از دو چیز آفریده اند : یکی این کالبد ظاهر است که آن را تن گویند و وی به چشم ظاهر بتوان دید و دیگر معنی باطن که آن را نفس گویند و جان گویند و دل گویند و آن را بـه بصیرت باطن بتوان شناخت و به چشم ظاهر نتوان دید ...