چکیده:
سیر العباد الی المعاد نخستین معراجنامه منظوم ادب فارسی و داستان درماندگی روح سنایی در عالم مادّه و اشتیاق سفر و بازگشت به عالم معناست. سنایی مراتب وجود را از جمادی و حیوانی تا انسانی طی میکند و به مرتبه عقل کلّی میرسد و سپس به پیکر آخشیجی خود باز میگردد. بـررسی ساختار داستانهای قهرمانانه از سوی جوزف کمبل، منجر به طرح نظریه «تکاسطوره» مبنی بر هستیمندی همیشگی یک قهرمان با پیکرگردانی مداوم شد و کریستوفر ووگلر در کتاب «سفر نویسنده»، ریخت دیگری از این نظریه به دست داد و ساختار سفرهای قهرمانانه را در دوازده بخش و هفت کهنالگو بازنویسی کرد. در این جستار مراحل سفر قهرمان در سیر العباد الی المعاد بر پایه الگوی ووگلر و با روش توصیفی ـ تحلیلی سنجیده شدهاست و دستاورد پژوهش نشان میدهد که ساختار کلی سفر سنایی با الگوی سفر نویسنده تطبیق دارد، اگرچه در بعضی مراحل ناسازیهایی دیده میشود که گاه برآمده از تفاوت در تعریف مفهوم قهرمان در دو نظام عرفان و اسطوره و گاه نشانهای از سستی شگردهای داستانی سیرالعباد الی المعاد است.
خلاصه ماشینی:
از ايـن رو کهن الگوي قهرمان که در نظر يونگ تنها يکي از انگاره هاي خويشتن است ، زمينه اصـلي بررسيهاي شماري چند از نقادان اسطوره اي را فراهم آورد و علاوه بر نورتروپ فراي کـه کل موضوع ادبيات را داستان «تک اسطوره » ميدانست (برسـلر، ١٣٩٣: ١٨١)، جـوزف کمبـل اصطلاح اسطوره يگانه را با وام توزي از داستان «شب زنده داري فينگان هـا» نوشـته جيمـز جويس به مثابه «تک اسطوره اي همه سويه »(مکاريک ، ١٣٨٥: ٤٠٣) در نظر گرفت که نماينده راستين ديگر اسطوره هاي قهرمانانه ميتواند بود.
ايـن دگرگوني آرامش ستيز رامش انگيز در سيرالعباد إلي المعاد به مثابه متني عرفاني، ناخرسندي ديريازي است که از عهد الست در سويداي جان آدمي جاي گرفته است ؛ قرار و خواب را از او ربوده است و شهد لذت را در کام او تبديل به شرنگ غفلت کرده است : راســــت خــــواهي مــــرا درآن منــــزل ســـير شـــد زيـــن گرســـنه چشـــمان دل زان کـــــه حـــــس از بـــــراي بـــــالا را مســـــتعد بـــــود نفــــــس گويــــــا را (سنايي، ١٣٤٨: ١٨٦ـ١٨٧) ناخشنودي سنايي از وضع موجود، ريختـي عرفـاني از دعـوت بـه آغـاز سـفر اسـت و بدين گونه است که طريقت با معرفت آغاز و به آن ختم ميگردد اما ايـن نـوع دعـوت بـه سفر بارها توسط نيروي بازدارنده ديگري دفع ميشود: بـــاز چـــون زي نهـــاد خـــود شـــدمي بـــــاز ديـــــو ســـــتور و دد شـــــدمي آخشــــيجم بــــه تخــــت مــــيرانــــدي فطـــرتم ســـوي فـــوق مـــيخوانـــدي (همان : ١٨٧) در الگوي کمبل دعوت به سفر و رد دعوت تنها يک بار در کليت داستان روي ميدهد و کشش سنايي به سوي عالم ناشناخته موضوعي است که بخش عمده اي از زندگي پيش از سفر او را شامل ميتواند شد.