چکیده:
یکی از مضامین مشترک شاعران و نویسندگان ادبیّات فارسی، موضوع عقل و عشق است. بررسی کارکردهای عقل و عشق و اینکه عشق، شارح غوامض عقل ؛ ولی عقل از شناخت رموز عشق ناتوان است، دیدگاه های گوناگونی را در پی داشته است. از آنجایی که یکی از اصول صوفیّه عشق ستایی و عقل ستیزی است، عرفا راه علوم و فلسفه و عقل معاش را در شناخت حقّ ناتوان میدانند و معتقدند آنچه میتواند انسان را به معرفت حقیقت و حقیقی برساند عشق است وبس. این مضمون دراندیشۀ دو ابر مرد عرفان و فرهنگ اسلامی در قرن هفتم یعنی ابن عربی و مولوی و اندیشۀ حکیم سنایی غزنوی که بنیان گذار تفکّر عرفانی در شعر فارسی- قرن پنجم و اوایل قرن ششم - است به طرز خاصی، نمود پیدا کرده و جلوه گر است و از مباحث بسیار مهم و کلیدی اندیشۀ آنان به شمار می رود. از این روی در این وجیزه مشخص خواهیم کرد که آیا عرفا و بخصوص ابن عربی،مولوی وسنایی با همۀ معانی عقل مخالف هستند؟ عقل و عشق در اندیشۀ آنان چه جایگاهی دارد و «گسست» و «پیوست» میان عقل و عشق کجاست؟
خلاصه ماشینی:
گسستگي ميان عقل و عشق و فلسفه و عرفان وجود دارد و پيوستگي ميان اين ها نيز موجود است و هيچ يک از اين دو مورد قابل انکار نيست ؛ اما هر يک در شرايط خود درست و معتبر است .
چنين عقلي هيچ تضادي با عشق و عرفان ندارد ؛ بلکه حقيقت آن با حقيقت عشق يکي است و به همين گونه جهان با عظمت و بي انتهاي عقل با قلب و عشق در يک نقطه ي بسيار نوراني و بلند پايه به هم مي رسند و آن چيزي نيست جز حکمت .
» (ابن عربي، بي تا :١١١ ، ج ١) معتقد است : عشق چشيدن است و حقيقت آن نا شناخته و مکتوم است يعني نميتوان عشق را از راه عقل شناخت و در قالب الفاظ و عبارات بيان کرد « عشق چنين نيست که مانند هر علمي در قالب عبارات بگنجد، همۀ علوم ذوقي از اين قبيل اند»(همان ،٠٣١-٠٣٠) در جاي ديگر ميگويد: « عشق ،حد ذاتي ندارد که با آن شناسايي شود اما از راه تعريف به رسم و تعاريف لفظي مي توان به حريم آن نزديک شد.
( مولوي، ٠٦٨١: ٣٣) از اين روي چنان که پيشتر نيز گفته شد:« چنين عقلي هيچ تضادي با عشق و عرفان ندارد، بلکه حقيقت آن با حقيقت عشق يکي است و به همين گونه جهان با عظمت و بي انتهاي عقل با قلب و عشق در يک نقطۀ بسيار نوراني و بلند پايه به هم مي رسند و آن چيزي نيست جز حکمت .