چکیده:
علم هرمنوتیک در بستر تاریخی خود، دستخوش قرائتهای پرشمار، مباحثات و منازعات بسیاری بوده است. به شکل خلاصه میتوان دو رویکرد عمده در حوزهی هرمنوتیک معاصر را اینگونه از هم بازشناخت: هرمنوتیک رمانتیک و هرمنوتیک پدیدارشناسانه. در این میان، پل ریکور فیلسوف معاصر فرانسوی، به شکل قابل توجهی خوانش مخصوص به خودش از هرمنوتیک فلسفی را ارائه داد، به طوری که هرمنوتیک هستیشناسانه او سودای جمع آراء فیلسوفان دو رویکرد عمدهی هرمنوتیک معاصر را در سر دارد. آنچه در مقالهی حاضر مورد بررسی قرار گرفته، نگاه خاص ریکور و مدل جدید هرمنوتیک فلسفیاش است، که او را وارد گفتگویی دوسویه با نظریهی ادبی ساختارگرا نمود؛ بطوری که از طرفی وی عطف توجه به عناصری ساختاری متن و نگاه عینیگرایانه ساختارگرایان در جهت تقلیل خوانشهای ممکن متن را میستود و از سوی دیگر اصرار مفرط آنان بر این تقلیل، که به حذف جایگاه خواننده متن میانجامید و همچنین صرف توجه به بعد نشانهشناسانهی متن (در ذیل نظام لانگ سوسوری) و کوشش در جهت دستیابی به ساختار نهایی متن را تقبیح مینمود. برخورد ویژهی ریکور با ساختارگرایی البته هم محصول قرائت جدید او از هرمنوتیک فلسفی و هم نظریهی تفسیریاش (مدل قوس هرمنوتیکی) است؛ مدلی که هم نگاه عینی و ساختاری به متن را توجیه مینماید و هم جایگاه ذهنیّت و سوبژکتیویته را حفظ کرده است. لذا در ادامه این موضوع مورد بررسی و ایضاح قرار میگیرد که نظریهی تفسیری ریکور چگونه با دست یازیدن به دستاوردهای متنوّع در حوزهی زبانشناسی و ساختارگرایی، به نظریهای ترکیبی دربارهی تفسیر متن منتهی شد؛ نظریهای که از یک سو میتوان آنرا مدلی میانجیگرایانه در تقابل بین هرمنوتیک روشمند و هرمنوتیک زمینهگرا دانست و از سوی دیگر واجد برخوردی دوسویه با نظریهی ادبی ساختارگرا.
خلاصه ماشینی:
آنچه در مقاله ی حاضر مورد بررسی قرار گرفته ، نگاه خاص ریکور و مدل جدید هرمنوتیک فلسفیاش است ، که او را وارد گفتگویی دوسویه با نظریه ی ادبی ساختارگرا نمود؛ بطوری که از طرفی وی عطف توجه به عناصری ساختاری متن و نگاه عینیگرایانه ساختارگرایان در جهت تقلیل خوانش های ممکن متن را میستود و از سوی دیگر اصرار مفرط آنان بر این تقلیل ، که به حذف جایگاه خواننده متن میانجامید و همچنین صرف توجه به بعد نشانه شناسانه ی متن (در ذیل نظام لانگ سوسوری) و کوشش در جهت دست یابی به ساختار نهایی متن را تقبیح مینمود.
حال که مشخص شد مقصود پژوهش گادامر دریافتن آن چیزی است که در همه گونه های فهم مشترک است و نشاندادن اینکه فهم هیچ گاه نسبتی سوبژکتیو با ابژه مشخص ندارد(توران ، ١٣٨٩، ص ٢٣)، میتوان به ضدیتی که نظریه پردازان ادبی ساختارگرا و فرمالیست به اندیشه هرمنوتیک فلسفی داشتند، بیشتر آگاه شد؛ چرا که برای اینان ، تجربه هستی اثر هنری به مثابه برخوردی روشمند با ساختار آن بود؛ ساختاری که دقیقا در برابر آگاهی سوژه قرار دارد و این نگاه تا بدان جا پیش رفت که برخی ساختارگرایان مدعی بنیان نهادن «علم ادبی» شدند.