چکیده:
فصل دوم بشری بس_بسیار بشری با عنوان «دربارهی تاریخ احساسهای اخلاقی» بیانگر اولین مواجههی جدی و مستقیم نیچه با مسالهی اخلاق در آثار منتشرشدهی وی است و از اینرو از اهمیت بسیاری در شکلگیری اندیشههای نیچه در مقام یک فیلسوف اخلاق برجسته برخوردار است. مقالهی کنونی نخست میکوشد نشان دهد که چرا و چگونه نیچه به تاریخ احساسهای اخلاقی در دوران میانی تفکرش عطف نظر کرد و در واقع خاستگاه آن کدام است و این عطف نظر از چه مسیری و در چه بستری رشد کرد. برای نشان دادن این مسیر و بستر، نویسنده به بررسی پسزمینهی مطالعاتی نیچه در فلسفهی اخلاق شوپنهاور و پل ره میپردازد و آنمایه از افکار این دو اندیشمند را که مورد توجه و دغدغهی نیچه در تاریخ احساسهای اخلاقی بوده است بررسی میکند. سپس ضمن بررسی فصل «دربارهی تاریخ احساسهای اخلاقی» نشان میدهد که چگونه و دقیقا بر سر چه مباحثی نیچه مسیر خود را از شوپنهاور و پل ره جدا میکند و راه را برای ظهور یک تبارشناسی-روانشناسی اخلاق در آثار میانی و سپستر در آثار متاخر خود باز میکند.
خلاصه ماشینی:
بهتعبیر ره: وقتی آدمیان چنین وضعیت تخیلیای را که در آن هرکسی به دیگری بهخاطر خود آن دیگری کمک میکند و دغدغۀ سعادت وی را دارد با وضعیت واقعی موجود که در آن هرکسی تمایل دارد تا به دیگری آسیب برساند و اگر هم دغدغۀ سعادت کسی را داشته باشد صرفاً بهعنوان وسیلهای برای رسیدن به سعادت خودش است با همدیگر مقایسه میکنند و وقتیکه آدمیان احساس میکنند رفتار ناخودخواهانه تنها چیزی است که میتوانست امحای کامل روابط خصمانه را قابلتصور سازد، آنگاه آنها این رفتار را چونان امر مطلوب و شایستۀ ستایش، یعنی خیر، توصیف میکنند.
1. 3 نیچه «دربارۀ تاریخ احساسهای اخلاقی» را با گزینگویهای تحت عنوان «مزایای مشاهدات روانشناسانه» آغاز میکند، که اشارهای صریح به نامِ نخستین کتاب پل ره دارد و پس از بیان اعتراضی به این روش در گزینگویۀ دوم، سومین گزینگویه را با نقلقولی از پل ره و تفسیر آن، که همراه با کنایهای به شوپنهاور و «نیاز متافیزیکی» آدمی است، بهپایان میرساند، که خود بهخوبی بیانگر دین وی به پل ره است: آن گزارۀ محوریای که یکی از شجاعترین و سردترین اندیشمندان، نویسندۀ کتاب دربارۀ خاستگاه احساسهای اخلاقی، با تحلیل دقیق و قاطع عمل انسانی بدان دست یافته است چیست؟ او میگوید: ”انسان اخلاقی بههیچوجه از انسان فیزیکی به جهان معقول (متافیزیکی) نزدیکتر نیست“ (Nietzsche 1995: 37; Rée 2003:87).