چکیده:
این مقاله به تغییر و تداوم در سیاست خاورمیانهای آمریکا در دوران ریاست جمهوری بوش، اوباما و مقطعی از دوران ترامپ تا سال 2017 میپردازد. رویکرد ترامپ در سیاست خارجی از واقعگرایی فاصله زیادی دارد و از بعد سیاست خارجی ملیگرا است. دیدگاههای ترامپ نشان میدهد که وی در مقایسه با دو رییس جمهور گذشته امریکا یعنی جرج دبلیو بوش و باراک اوباما رویکرد متفاوتی را در عرصه بینالمللی مطرح میکند. در حالی که جرج دبلیو بوش بر جنبه ابرقدرتی امریکا با تاکید بر عناصری مانند یک جانبهگرایی، حمله پیشدستانه و حتی تغییر رژیم در منطقه خاورمیانه تاکید داشت، اوباما چندجانبهگرایی، بهرهگیری از قدرت هوشمند و کاربرد دیپلماسی را به عنوان ابزارهای مهمی برای حفظ رهبری امریکا در خاورمیانه تلقی میکرد؛ اما ترامپ با نفی عمده رویکردهای گذشته عملا به نادیده گرفتن مسئولیتهای بینالمللی امریکا تاکید داشته و از جمله عنوان میکند که وی «فقط رییس جمهور امریکاست و نه رهبر جهان». تصور غالب و اولیهای که از شعار "نخست آمریکا" وجود دارد، بازگشت ایالات متحده به درون مرزهای خود و احتمالا نوعی انزواطلبی میباشد. بنابراین اندیشه برتری آمریکا میتواند در فضای الگوی سیاسی و راهبردی دونالد ترامپ انعکاس داشته باشد. در این راستا براساس رویکرد واقعگرایی به بررسی تغییر و تداوم در سیاست خاورمیانهای آمریکا پرداخته شد.
Abstract The focus of this article is on the change and continuity in US policy in the Middle East during the Bush, Obama and Period of Trump presidency until 2017. His approach is too far from realism and is nationalist from foreign policy dimension. Trump’s views show that he has a different approach in international arena compared with two former presidents, Georg W. Bosh and Barak Obama. While Georg W. Bush focused on US superpower aspect with emphasis on some elements such as Unilateralism, Pre-emptive attack and even changing the government in Middle East, Obama considered Multilateralism, enjoying smart power and usage of diplomacy as an important tool to maintain American leadership in the Middle East; but Trump practically has focused on disregarding of US responsibility by negation of main past approaches and among them says:” I am just the American president and no the leader of the world. There is a dominant and primary idea from the “first US” slogan that is return to its own borders and a kind of isolationism possibly. Therefore, the idea of the superiority of America can reflect in political and strategic pattern space of Donald Tramp. In this regard, it is considered the change and continuity of US policy in the Middle East based on Realistic approach.
خلاصه ماشینی:
همچنين با آنکه قابليت هاي نظاميمشخص کننده جايگاه ايالات متحده امريکا در سيستم بين المللي هژمون منطقه اي است مکان جغرافيايي آن استراتژي لازم براي دستيابي به اهداف سياست خارجي اين کشور را تعيين ميکند.
در توضيح اين تغيير در سياست خارجي آمريکا برخي کارشناسان معتقدند که محافظه کاران جديدي مانند بوش ، معاون رييس جمهور ديک چني، وزير دفاع ، دونالد رامس فلد و دستياران آن ها اجراي سياست هاي خارجي را امضاء کردند که هدف آن حفظ امنيت داخلي و ايجاد نظم جهاني بر مبناي ايدئولوژي محافظه کارانه جديد آنها قرار داشت که در دکترين رياست جمهوري به چشم ميخورد که بعنوان دکترين بوش شناخته شد (٩٢-٢٠١٧:٩١ ,Prifti).
(دو سياستي که بايد ظاهرا در يک دوره از عقب نشيني ايالات متحده از خاورميانه بزرگ هدايت شود)، ثبات عمليات در افغانستان و عراق ، مبارزه با تروريسم بين المللي، برنامه هسته اي ايران ، دسترسي به منابع انرژي خاورميانه و روند صلح اعراب و اسرائيل ، بيترديد اولويت هاي اصلي در دستور کار سياست خارجي ايالات متحده قرار داشت و اين موضوعات بسيار مهم همچنان در دوره دوم رياست جمهوري اوباما ادامه يافت .
سياست خارجي آمريکا در قبال ايران در زمان رياست جمهوري اوباما بواسطه نياز به حفظ تأثير آمريکا در منطقه ، تضمين جريان آزاد نفت ، حفظ متحدين و شرکا، از بين بردن شبکه هاي تروريستي از طريق اقدامات مستقيم / يکجانبه و پيشگيري از توسعه سلاح هاي هسته اي و استفاده از آن ها براي تخريب انبوه توسط بازيگران دولتي و غيردولتي هدايت شده است .