چکیده:
این مقاله تلاشی است که با روش تحلیلی، به طرح دو ابرروایت «دینی» و «سیاسی» میپردازد و سپس آنها را در چارچوب نظریۀ شالودهشکنی دریدا به چالش میکشد؛ از اینرو دریدا در مقابل روایتی از مسیحیت که آن را مقرر در متن و ذهن شارع، منحصر به نهادهای سنتی و در اختیار متولیان رسمی آن معرفی میکند و به بازگویی مفاهیمی نظیر «هدیه»، «ایثار»، «بخشایش»، «موعودگرایی» و... که همواره به گفتمان کلاسیک مسیحیت تعلق دارند، میپردازد. شالودهشکنی همچنین در مقابل روایتی که بقای «دموکراسی لیبرال» و نظام سیاسی مبتنی بر آن را بعد از فروپاشی شوروی و اضمحلال کمونیسم، بهمنزلۀ پایان تاریخ، آخرین مرحلۀ تکامل ایدئولوژیکی بشر و شکل نهایی دولت تلقی میکند، میکوشد تا ضمن ارائۀ ضعف و کاستیهای آن، با اعطای معنایی تازه به مفهوم «دوستی»، بر بنیاد برادری ناگسستنی، نامشروط و جهانی، نویدبخش شیوۀ تازهای از سیاست با عنوان «جماعتی بدون جماعت» و دموکراسی اصیلتری با عنوان «دموکراسی در راه» باشد.
This article is an attempt by the analytical method to study two meta-narrative "religious" and "political" and then challenge them in the framework of Derridas Deconstruction, so Derrida against a version of Christianity that it provided in the text mind founder, sole custodians of traditional institutions and the formal introduction of the screw, recounting concepts such as "gift", "sacrifice", "forgiveness," "messianism" and that Christianity has always belong to the classic discourse. Deconstruction also the narrative that the survival of "liberal democracy" and its political system based on the Soviet Union and the collapse of communism after the collapse, as the end of history, the last stage of human ideological evolution and the final form of government as a screw attempts to in presenting its weaknesses and limitations, giving new meaning to the concept of "friendship" based on the unbreakable brotherhood, unconditional and universal, promising practices new policy as a "community without community" and democracy as original " democracy to come "is.
خلاصه ماشینی:
شالوده شکني همچنين در مقابل روايتي که بقاي «دموکراسي ليبرال » و نظام سياسي مبتني بر آن را بعد از فروپاشي شوروي و اضمحلال کمونيسم ، به منزلۀ پايان تاريخ ، آخرين مرحلۀ تکامل ايدئولوژيکي بشر و شکل نهايي دولت تلقي ميکند، ميکوشد تا ضمن ارائۀ ضعف و کاستيهاي آن ، با اعطاي معنايي تازه به مفهوم «دوستي»، بر بنياد برادري ناگسستني، نامشروط و جهاني، نويدبخش ش ةوي تازه اياز سياست با عنوان «جماعتي بدون جماعت » و دموکراسي اصيل تريب عنوان «دموکراسي در راه » باشد.
در مقابل ، طيف ديگري که ميتوان آنان را ذيل عنوان «هرمنوتيک فلسفي» يا «مفسرمحور» جاي داد، تلاش براي دستيابي به معناي مدنظر مؤلف يا مندرج در متن را امري ناممکن دانستند و بر آن شدند که متن نه تنها معناي معيني را برنميتابد، بلکه ميتواند حاوي معاني متعدد و گاه متضاد باشد؛ زيرا از يک سو، هستي متفاوت و منحصربه فرد هر انسان ، با شکل گ ري ي پيش فرض ها، ذهنيت ها و باورهاي متفاوت در وي همراه است که اين امر در هنگام تفسير متن ، به ارائۀ تفسيرها و معاني متفاوتي خواهد انجاميد و از سوي ديگر، متن در پيش فرض ها و ذهنيت و فهم مفسران تحول ايجاد خواهد کرد و از اين رو هر فرد در سايۀ متن و ضمن خوانش آن ، امکان وجودي ديگري خواهد يافت .