چکیده:
کرکگور از پایهگذاران مکتب اگزیستاسیالیسم و از جملۀ کسانی است که از سویی با رویکردی انتقادآمیز به مبادی مسیحیت موجود و از سوی دیگر، با نقدی بنیادین بر روش عقلانی در حوزۀ «دین»، مشتاقانه در پی یافتن معنای شورمندانهای برای زندگی است. از منظر وی زندگی معنادار سخت پیچیده در زندگی دینی و بهعبارتی حیات و ممات انسان در سپهر ایمانی است و دقیقاً در همین راستا بوده که وی جستوجوگری واقعی برای به چنگ آوردن بنمایۀ اصیل و معناداری برای حشر و نشر در حیاتی نو و بالنهایه کسب ایمان شورمندانه به خداست. او با تأملی مؤمنانه و با غور در اندیشهای عمیق معطوف به «مرگ» در سه ساحت استحسانی، اخلاقی و دینی دست یازیده تا سرانجام در یک سیر دیالکتیکی استعلایی به سپهر ایمان دینی برسد که در آن سپهر، فرد فقط در ارتباط با امر مطلق و به تعبیر خودش «یکه در برابر یکه» به سر برده و در بالاترین کمال معناداری زندگی که همانا مرحلۀ زندگی اصیل یا اگزیستانسیالیستی است، در ساحل امن ایمان متعبدانه بسان قهرمان تراژیکش حضرت ابراهیم(ع) آرام گیرد. مقصود این خامه ضمن تبیین و تحلیلی انتقادی بر اندیشۀ فیلسوف متأله دانمارکی در نسبتسنجی میان دو جوهرۀ مذکور، در این نکته بنیادین است که «مرگاندیشی» بشر، تنها رهاوردش میتواند صرفاً امکان و ظرفیتی برای وصولش به ساحت دینی باشد و در حقیقت دستیابی و چنگ زدن به ارزشها و فطرت الهی (که به ودیعه در ماهیت انسان به امانت نهاده شده) است که میتواند بنمایههای اصیلی را برای کرکگور به ارمغان بیاورد. نکتۀ ظریف دیگر اینکه رویکرد او به «جعل معنا» در تبیین مقصود از معنای زندگی بهجای «کشف معنا» میتواند رویکرد سلطهجویانهای برای انسان معاصر رقم بزند، چنانکه تاریخ سیطرهطلبانۀ انسان جدید، گواهی صادق بر این مدعاست..
Søren Aabye Kierkegaard is one of the founders of the Existentialism school. He criticizes on the one hand the existing approach to Christianity and on the other hand the application of rational method to religious studies, and eagerly looks for a ardent sense of life. In his view, the meaningful life is deeply interwoven with the religious life, i.e. the life and death of the human are in the celestial sphere of faith. It is precisely through this lens that he is considered an avid explorer of the original and meaningful theme of life in a new manner, one which finally leads him to the attainment of a zealous belief in God. Embarking upon a religious reflection and floating in a profound thought which revolves about “death”, he addresses the three domains of preference, ethics, and religion so as to achieve the celestial sphere of religious faith through a dialectic path. On that sphere, the human only interacts with the Absolute Being – or as he puts it, in a “one to one” life – at the highest point of meaningful life (which is the true/existential life) in the safe beach of the religious faith, where he achieves peace like his great hero Ibrahim (a). This article aims at explaining and critically analyzing this Danish theosophist’s thoughts about the relationship between the two foregoing substances, and to specify this foundational point that the only outcome of the human’s “thinking about death” can only be the creation of the possibility and capacity for him to achieve the religious domain. In fact, only attaining and gripping of the divine values and innate disposition (which are entrusted to the human in his essence) can present Kierkegaard with the original themes he intends. Another interesting point is that his tendency to “the generation of meaning” rather than “discovering the meaning” in the specification of the meaning of life can bring about a domineering approach for the contemporary human, as the domineering history of the modern human is a proof for this claim.
خلاصه ماشینی:
مقصود اين خامه ضمن تبيين و تحليلي انتقادي بر انديشۀ فيلسوف متأله دانمـارکي در نسـبت سـنجي ميـان دو جوهرة مذکور، در اين نکته بنيادين است که «مرگ انديشي » بشر، تنهـا رهـاوردش مـي توانـد صـرفا امکـان و ظرفيتـي بـراي وصولش به ساحت ديني باشد و در حقيقت دستيابي و چنگ زدن به ارزش ها و فطرت الهي (که به وديعه در ماهيـت انسـان بـه امانت نهاده شده ) است که ميتواند بن مايه هاي اصيلي را براي کرکگور به ارمغان بياورد.
ساحت دين از نظر وي، وراي قلمرو عقل بوده و بر اين باور است کـه انسـان تنها وقتي قادر خواهد بود به زندگي اصيل يا معنادار برسد که به واسطۀ سـيري انفسـي، بـه وجود واقعي و اصيل خويش يا به عبارتي به اگزيستانس خود نائل آيد.
کرکگور روزگارش را در بحران بي معنايي غرق مي دانسـت و بـراي نيـل بـه حضـور و وجود معنا، ضرورت باور به محدوديت هاي عقل نظري و عقيم بودن تفکر مفهومي را لازم مي دانست ، تنها با تأسي به تفکر معنوي و خروج از سپهرهاي حسي و اخلاق و غرق شدن در سپهر ايماني را، چاره ساز معناداري براي عصر خويش مي دانست و در اين مرحله اسـت که نوميدي (که بيماري روح است ) قابل درمان و علاج خواهد بود و آنگاه است که سراسر حيات آدمي، شورمندي، والگي ، سرسپردگي و ايمان خواهد بود.
تا انسان در سپهر حسي يا استحساني بـه سـر مـي بـرد و در ژرفـا بـا نوميدي همراه است ، خواه آگاه باشد در اين مرحله يا نباشـد و چنـين اسـت کـه نوميـدي مي تواند زمينه اي شود براي فراتر رفـتن از ايـن قلمـرو و گـذر بـه سـپهر هسـتي اخلاقـي (نقيب زاده ، ١٣٨٧: ١٠٩).