چکیده:
در میان قدرت های اصلی غربی، آلمان تنها دولتی است که کارنامه ای استعماری یا سلطه جویانه در حافظه تاریخی ایرانیان بر جای نگذاشته است. در ربع آخر قرن حیات سیاسی قاجار، در سراسر دوران پهلوی و نیز در طول چهار دهه گذشته از حیات جمهوری اسلامی ایران، گسترش رابطه با آلمان همواره از اولویت های سیاست خارجی ایران بوده است. رمزگشایی از علت تداوم روابط تاریخی میان این دو کشور، همواره یکی از دغدغههای اصلی پژوهشگران روابط بین الملل بوده است. هدف مقاله حاضر بررسی ریشهای روابط سیاسی ایران و آلمان پس از انقلاب اسلامی به رغم رویارویی ایدئولوژیک ایران و غرب می باشد. بر این اساس پرسش اصلی این مقاله آن است که چگونه آلمان توانسته است تا به رغم لابی فشردة آمریکا و اسرائیل ، سیاست خارجی اتحادیة اروپا را به سمت برقراری تعامل با ایران هدایت نماید. با توجه به الهام گرفتن این پژوهش از نظریه موازنة قوا در تحلیل روابط آلمان و ایران، روش تحقیق به کار گرفته شده نیز روش توصیفی- تحلیلی می باشد. آلمان با به کار گیری نوعی سیاست توازن میان تعقیب منافع ژئوپولیتیکی خود در رابطة گسترش مناسبات با ایران و پایبندی به تعهدات فرا آتلانتیکی به آمریکا و مسئولیت تاریخی خود نسبت به اسرائیل، توانسته است تا رهبری سیاست خارجی اتحادیه اروپا را در برقراری تعامل با ایران بدست اورد.
Among the main western power, Germany is the only government that have not left a colonial or domineering record in Iranian historical memory, in the last quarter of Qajar’s political life, throughout the Pahlavi era and during the last four decades of the Islamic Republic of Iran, expanding relations with German have always been one of the Iran’s foreign policy priorities. Decoding the reason of the continuation of historical relations between the two countries, have always been one of the main concerns of international relations scholars. The purpose of this article is to thoroughly examine the political relations between Iran and Germany, after the Islamic revolution in spite of the ideological confrontation between Iran and west. Based on this fact, the main question of this article is how Germany, despite of the intense lobbying of the United States and Israel, have led EU foreign policy toward engagement with Iran. Given the inspiration of this research, from the theory of the balance of power of relation in the analysis of German-Iranian relations, the research method used is also a descriptive analytical one. According to the reasoning of this research in response to the main questions is that Germany have been able to lead by applying some form of balance policy to pursue its geopolitical interests in developing relations with Iran and adhering to its transatlantic obligations to the U.S. and its historical responsibility for Israel, have been able to take the lead in EU foreign policy in engaging Iran.
خلاصه ماشینی:
پس از انقلاب اسلامي نيز ذهنيت تاريخي ايران نسبت به کشور آلمان به عنوان يک نيروي سوم در تلاش براي ميانجيگري ميان ايران در جمع دول اروپايي با اقداماتي که مقامات برلين در دهه ١٩٨٠و١٩٩٠، در حمايت ملايم از ايران (که تباين با رويه به کار گرفته شده توسط امريکا و برخي دول اروپايي ديگر داشت ) انجام مي داد ،کاملا همساز بود و آمريکا در گرماگرم بحران گروگانگيري کارکنان سفارت اين کشوردر تهران ، توسعه فعاليت هاي ديپلماتيک براي خاتمه دادن به جنگ ايران و عراق از طريق تشويق ايران به پذيرش آتش بس با عراق ، اقدام وزير خارجه آلمان جهت برقراري آتش بس ميان ايران و عراق ، اقدام وزير خارجه آلمان در متجاوز خواندن رژيم عراق در حمله به ايران ، مخالفت و يا ملايم سازي پيش نويس قطعنامه هاي ضد ايراني در نشست سران کشورهاي صنعتي ، کمک به ايران در مديريت بحران اقتصادي خود درسال ١٣٧٣، از طريق زمان بندي بازپرداخت بدهي هاي خود به کشورهاي غربي ، پيشتازي در طرح و اجراي گفتگوهاي انتقادي و سپس جامع با ايران و بالاخره مشارکت فعال در مذاکرات سه قدرت اروپايي با ايران جهت حل موضوع هسته اي اين کشور، نمونه هايي هستند که دولتمردان ايراني آن را درک کرده و براساس آن نگرش ويژه اي به آن کشور در جمع دول اروپايي به ويژه پس ازانقلاب اسلامي داشته اند(کياني ، ١٧٦-١٧٤).