چکیده:
در این نوشتار با مرور مؤلفههای اصلی فلسفۀ تامس کوهن خواهیم دید که او منتقد تمایز میان مقام گردآوری/داوری در روششناسیِ علم است. دلایل کوهن عبارتند از: 1. موافقان صرفاً به تبیین جایگاه تمایز گردآوری/داوری در بستر آموزشی آن پرداختهاند که بر اساس آن تنها شواهد در جهت داوری یک فرضیۀ مؤثر تلقی میشوند. و در دیگر زمینههای مهمِ داوری مورد غفلت قرار میگیرد. 2. تمایز دو مقام مبتنی بر نگاه سادهانگارانه به روند تولید علم است که صرفاً به بیان نقاط قوت و نه ضعف نظریهها میپردازد. 3. هیچگونه تعیینکنندگیِ تجربی در مقام داوری وجود ندارد. 4. در فرآیند تولید علم، جنبههای توصیفی و تجویزی فرضیهها انفکاکناپذیر و درهمتنیدهاند. 5. برخلاف موافقان این تمایز، واژگان ساختاریافته در مقام داوری، دارای پیامدهای ثابت و قطعی نیست بلکه، تحت تأثیر اصول پیشینِ نسبیتشدۀ کانتی، همواره دچار تغییر، تعدیل و اصلاح قرار میگیرند. کوهن پس از بیان این اِشکالات، از سوی موافقان تمایز گردآوری/داوری از چند جهت مورد نقد قرار گرفت: 1. اخذ تعمدی سبک مبهمنویسی در آثارش. 2. کاربست رویکرد دُورگونه در ارائۀ فهرستی از معیارهای معرفتی-واقعگرایانه و بازگشت دوباره به معیارهای غیرمعرفتی. 3. خلط میان «مقام تصمیم» و «مقام داوری» و توجه به «علت» بهجای «دلیل». او برای فرار از این نقدها به دو نکته اشاره میکند: نخست، فهم نادرست دیدگاههایش توسط این موافقان. دوم، ارائۀ معیارهایی در جهت حفظ عینیت علم متفاوت با موافقان این تمایز.
هدف این نوشتار، تحلیل، تکمیل و نقد اندیشههای کوهن دربارهی تمایز گردآوری/داوری است.
خلاصه ماشینی:
در هر دو ديـدگـاه بيکني و دکـارتي ، تفکيکي ميـان مراحـل گردآوري و توجيـه گزاره هاي علمي ديده نمي شـود؛ زيرا باور آنها به درسـتي يک روش علمي ، به وسـيلۀ اين اعتقاد تضـمين مي شـود که بهترين روش براي کسـب کشـفيات جديد، و هم زمان بهترين داوري از کشفيات است (٢٣٣-٢٣٢ :٢٠١٥ ,Chang &Seo ).
در نگاه اين طيف ، در نظريۀ تمايز گردآوري /داوري ، به بازيابي ريشـه هاي تاريخي ، پيدايش و گسـترش جنبه هاي روان شـناختي و تأکيد بر مؤلفه هاي اجتماعي ، سـياسـي و اقتصـادي براي رد يا قبول نظريه هاي علمي اعتنا نمي شـود، بلکه نحوة فراهم آوردن بازسـازي عقلاني 14 از ســاختار مفهومي و عناصــر آزمودن نظريه هاي علمي نقشــي برجســته دارد ( ,Feigl ٤ :١٩٧٠).
(Hacking, 1981: 1-2) کوهن مدعي اســت که در اين تمايز، فلســفه دانان نوعي الگوريتم ٢٢ را لحاظ کرده اند که به طور سـنتي به عنوان يک برنامۀ دسـت نيافتني دنبال شـده اسـت ، برنامه اي که قادر نيست «حتي يک ايده آل سازي ٢٣ قابل قبول و سودمند» در علم ايجاد کند ( :١٩٧٧ ,Ibid ٣٢٧).
حال آن که فلسـفه دانان در تحليل خود از اين فرآيند به نادرسـتي تصـور کرده اند که محققـان براي تأيـيد ـيا ابطال نظريه ها در مقام داوري به تجربه رجوع مي کنند؛ درحالي که آن محققـان در حـل معمـاي مورد نظر، تنهـا ـبه تجرـبه توجـه نـدارـند و حـل آن صـــرفـا بـا مفروض دانســـتن اعتبـار پـارادايم و در بـافـت و قـالـب تـاريخي ، جـامعـه شـــنـاختي ، روان شـــناختي شـــان - يعني مؤلفه هاي غيرمعرفتي چون مذهب ٢٩، شـــهرت ٣٠، ايمان ، 31 ترغيب ٣٢ به جاي دليل ٣٣، ارزش ها٣٤، حس زيباييشـناختي ٣٥ و...
Kuhn on a Draft of the Structure of Scientific Revolutions”, edited by Paul Hoyningen-Huene, Studies in History and Philosophy of Science, 26, 1995, pp.