چکیده:
یکی از مهمترین موضوعات مثنوی، انسان و مسائل وجودی او همچون ترسها، اضطرابها و نگرانیهای بنیادین و نیز راههای رهایی از آنهاست. از سوی دیگر در رواندرمانی وجودی نیز همین موضوع، منشأ اصلی اختلالات و ناخوشیهای روحی و روانی فرض شده و با رویکرد وجودی درصدد مقابله و یا علاج آنهاست. در این مقاله تلاش میشود دغدغهها و نگرانیهای وجودی انسان و راهکارهای درمان آنها از منظر مولوی و یکی از مهمترین رواندرمانگران معاصر یعنی اروین یالوم، با روش توصیفی- تحلیلی بررسی شود و با بیان وجوه اشتراک و افتراق آنها، قابلیت مثنوی در محدوده رواندرمانی وجودی و نیز راهکارهای ویژه مولانا در این عرصه مورد ارزیابی قرار بگیرد. نتیجه آنکه، در اصل داشتن ترسها و نگرانیهای وجودی و اینکه سرچشمه ناخوشیهای روحی و روانی انسان هستند، این دو متفکر اتفاقنظر دارند ولی در مبانی فکری و محتوای اینگونه ترسها و نگرانیها با هم اختلاف دارند. سرانجام اینکه مولوی راهکارهای اساسیتر و با مبانی عمیقتری را در حوزه درمان مطرح میکند.
Rumi's special skill is psychology and human cognition, and the concern of anthropology and helping to alleviate the existential and cognitive pains and fears of man is one of his special intellectual characteristics, so that man does not fall into self-ignorance and the sufferings and fears caused by it. Rumi's solutions to fear in Masnavi are unique, and today's psychology, which provides mechanisms for understanding the nodes of human existence, is comparable in some respects - albeit with a different approach or goals to Rumi. By studying the works of existentialist or humanistic psychologists, it seems that Soren Kirkgour, Rolumi, Abraham Maslow, Eric Fromm, Victor Frankel, Arvinialum, etc. are more efficient than others in this field of research. Due to the limitations of the research, we chose Arvinialum, who has valuable ideas to say on the subject under discussion. Because Rumi's view of issues is often existential and the frightening existential concerns common between Rumi and Arvinialum are: the grief of homelessness and existential loneliness, fear of death, fear of freedom and authority. Therefore, we examine the commonalities between the two (Rumi and Yalom) despite the differences in insight and approach. For example, Rumi's intellectual solutions to get rid of fear, such as story therapy, familiarity with the wisdom and blessings of grief and initial descent, the fear of authority and the wisdom contained in it, and the meaning of life have been compared with Yalom's intellectual approaches.
خلاصه ماشینی:
Yalom) نويسنده و روان پزشک ، برندة جايزة انجمن روان شناسي آمريکا در سال ٢٠٠٢، معنادرمان آمريکايي فارغ التحصيل از دانشگاه هاي جرج واشنگتن و بوستون و نيز از پيشروان روان درماني هستيگرا يا اگزيستانسياليسم (جاسلسن ، ١٣٨٩: ٤٥-٤٦) به مطالعۀ آثار فلاسفه به ويژه آن هايي که رويکردي اگزيستانسياليسم داشتند، مانند افلاطون ، ارسطو، هايدگر، نيچه و سارتر علاقۀ بسيار داشت (همان : ٤٥)؛ همچنين در ادبيات از انديشه هاي نويسندگاني همچون کامو، کافکا و تولستوي اثر پذيرفته و نوآوري او در مقايسه با ديگر بزرگان اين عرصه ، آن بوده که در آثار روان درماني اگزيستانسياليست خود از قصه به عنوان شيوة درمان در روان شناسي براي معناآفريني و رهايي از ترس هاي وجودي مثل مرگ ، پوچي، آزادي و تنهايي (يالوم ، ١٩٩٨: ٨) بهره گيرد و راهکارهاي جالب توجهي براي مقابله با ترس هاي وجودي خود و ديگران بيابد.
در نگاه تيزبين ملاي روم ، مراجعه به روان درمانگري به نام پير (نيکان عالم ) و همنشيني با آنان ، سبب آرامش و رهايي از ترس ها، رنج ها و مهالک سلوک ميشود؛ به حکم آن که : همنشيني مقبلان چون کيمياست چون نظرشان کيمياي خود کجاست (همان : ٢٦٨٧/١) در مقابل روان شناسان اگزيستانسيال اساسيترين نياز آدمي را چيرگي بر احساس تنهايي وجودي ميدانند؛زيرا جدايي منشأ بروز ترس و نگراني است ؛در اين رابطه ، اروين يالوم (Irvin Yaiom) بر اين باوراست که تنهايي وجودي درماني ندارد و هيچ رابطه اي قادر به ازميان بردن آن نيست ؛ زيرا هريک از ما در هستي تنها هستيم و براي محافظت از خود دربرابر وحشت تنهايي غايي، بخشي از آن تنهايي را درون خود نگاه ميداريم ؛ با اين همه ، براي باقي ماندة آن ، بايد با ديگران ارتباط برقرار کنيم ؛ اما «اگر آدمي بتواند موقعيت هاي تنها و منفرد خود را در هستي بشناسد و سرسختانه با آن روبه رو شود، در اين صورت ، قادر خواهد بود که رابطه اي مبتنيبر عشق و دوستي با ديگران برقرار کند؛ درحالي که اگر دربرابر اين تنهايي، ترس و وحشت بر او غلبه کند، نميتواند دستش را به سوي ديگران بگشايد» (يالوم ، ١٣٩٠: ٥٠ ٧).