چکیده:
در میان آثار فاخر فارسی، درون مایۀ هیچ اثری به اندازۀ شاهنامۀ فردوسی با موضوع «ملیّت ایرانی» و «هویّت ملّی ایرانیان» گره نخورده است. عناصر و نمادهای ملّی نظیر «سرزمین» با مرزهای مشخّص جغرافیایی (خواه اساطیری یا واقعی)، آداب و رسوم و سنن، تاریخ، زبان ملّی مشترک و بالاخره جایگاه مردم و دین و دولت، جای جای در این اثر سترگ و بی همتا تظاهر یافته است و به همین لحاظ شاهنامه را به حق «سند هویّت ملّی ایرانیان» دانسته اند. اما اینکه دوام و بقای «ملیّت ایرانی» تا چه اندازه مدیون حکیم طوس و شاهنامۀ او است، پرسشی است که گرچه در وهلۀ نخست پاسخ بدان دشوار می نماید، لیکن به نظر می رسد با مرور اجمالی تکوین پدیده هایی که به شکل گیری «ملیّت ایرانی» در جهان باستان و به تبع آن تدوین و تنظیم افسانه ها و روایت هایی انجامید که به طریق تاریخ روایی در باب تکوین ملیّت و مظاهر مختلف فرهنگی ایرانیان بازگو شده اند، بتوان پاسخی مناسب برای آن ارائه کرد.
Among fine Persian works, the theme of any work is not as closely related to the subject of "Iranian nationality" and "Iranians national identity" as Ferdowsi's Shahnameh. Elements and national symbols such as "land" with specific geographical boundaries (whether mythical or real), customs and traditions, history, common national language and finally the position of people, religion and government, have been reflected everywhere in this great and unique poem. In this regard, Shahnameh has rightly been considered as the "document of national identity of Iranians". But to what extent the survival of the "Iranian nation" may owe much to the sage of Tus and his Shahnameh is a question that, although difficult to answer in the first place, seems to be possible to provide a suitable answer to it with a brief review of the development of the phenomena that led to the formation of "Iranian nation" in the ancient world and consequently, the compilation and arrangement of legends and narratives recounted through the legendry history of Iran about the formation of the nation and various cultural manifestations of the Iranian nation.
خلاصه ماشینی:
. (Reichelt 1911: 99; Herzfeld 1947: I/110-130 اصطلاح اخیر، چنان که معادل آن ، یعنی -dasyu در هندی باستان نشان میدهد، در اصل به معنی «مردم » بوده است و این معنی در مواردی در اوستا و فارسی باستان نیز حفظ شده است (مولایی ١٣٩٩: ٢٤٩-٢٤٧؛ :١٩٩٧ Lecoq ;١٦٢ :٢٠١٤ Schmitt ;٧٠٦ :١٩٠٤ Bartholomae ١٣٧-١٣٦)؛ اما شایان ذکر است که در هندی باستان -dasyu با این که هندیان آریایی آن را در مفهوم تحول یافتۀ «دیو، دشمن ایزدان ؛ بیگانه ، مرد وحشی و ناپاک» ( :١٩٦٣ ,Mayrhofer ٢٩-٢٨/II) در بارۀ سکنۀ بومی هند، به کار برده اند، مطلقا مفهوم سیاسی ندارد؛ این در حالی است که -dahyu در فارسی باستان در معنی «ایالت » که بخشی از دولت هخامنشی بوده و یا در معنی گسترده تر «کشور» که بر کل شاهنشاهی اطلاق میشد؛ همواره مفهوم «سیاسی» داشته و در شرق ایران نیز بنا بر گواهی اوستا -dahyu واحد اجتماعی مستقلی است که در تعریف سرزمین با مرزهای مشخص و نیز مردم ساکن در آن سرزمین به کار رفته است .