چکیده:
فلسفه وجودی اخلاق همزاد با تولد زندگی اجتماعی بشر است. اخحلاق بازتاب فلسفی روشها
و قوانینی است که در عرصه زندگی اشتراکی -اجتماعی انسانها نمایان شده» تعبیری که بر
دستیابی به زندگی متعالی برای بشر تمرکز یافته است. تنازع برداشتها از مفهوم اخلاق,
امکان اجماع در ارائه تعریفی جامع از آن را بسیار دشوار ساخته است؛ بالاجمال سه رویکرد در
اندیشه سیاسی غرب». با سه تعییر کاملا متقاوت از احلاق را میتوان مشاهده نمود: ۱) رویگره
متافیزیکی در دوران اسطورهای یونان باستان و قرون وسطی(مقصود پیوند آموزههای اخلاقی
بانظم متافیزیک گونه و اتخاذ برداشتی الهیات محور است)؛ ۲) رویکرد سعادتمند به اخلاق در
اندیشه سقراط رویکرد غایت گرا و متافیزیک گونه در عالم مثل افلاطونی و رویکرد عقل گرا
در پرتو حکمت عملی در اندیشه ارسطو که به دروه کلاسیک یونان اطلاق میشود۳) رویکرد
اومانیستی که در دوران مدرن شکل گرفت. بنابراین سیر تطور تاریخی موضوع اخلاق مبتنی
بر سه برداشت متافیزیک گونه» عقل گرا- فضیلت محور و اومانیستی است. پژوهش حاضر
این پرسش را طرح مینماید: حوزههای فلسفه اخلاق در اندیشه سیاسی مدرن غرب کلماند
و چگونه میتوان آنها را مورد خوانش و نقد عالمانه قرارداد؟ هدف مقاله در راستای پاسخ به
سوال اصلی قرار دارد. بدین منظور از تحلیل گفتمان انتقادی بهره خواهیم برد.
خلاصه ماشینی:
پژوهش حاضر اين پرسش را طرح مي نمايد: حوزه هاي فلسفه اخلاق در انديشه سياسي مدرن غرب کدم اند و چگونه مي توان آن ها را مورد خوانش و نقد عالمانه قرارداد؟ هدف مقاله در راستاي پاسخ به سؤال اصلي قرار دارد.
بهره اول : چارچوب نظري پژوهش ؛تحليل گفتمان انتقادي تحليل گفتمان خواه به عنوان يک روش يا نظريه در سال هاي اخير مورد اقبال پژوهشگران بوده اســت ؛ از منظر روشــي به عنوان يک متد کيفي مطرح است که مي تواند تراوشات فکري انســان را در عصر مدرن و پســت مدرن در چارچوب معنا دهي به رويدادها و مســائل اجتماعي ، فرهنگي در چارچوب ارتباط چند سويه زبان ، گفتار، گفتمان ، کردار و ايدئولوژي در ســاخت هاي مختلف جامعه صورتبندي نمايد؛ چه اينکه اين عمل را در قالب تفسير و تبيين بيان مي دارد (آقاگل زاده ،١٣٩١: ٢).
بافت انديشــه سياســي غرب در دوران مدرن بر محور انســان معيار همه چيز است صورت بندي شده (توجه به عقل اومانيستي ، به عنوان مذهب انسان مدرن که از دوران نوزايي و رنسانس به ارث رسيده است )، با همه تفاسير با توجه به چگونگي تفســير و تبيين رويکردهاي اخلاقي در انديشــه غرب درمي يابيم که برداشــت متافيزيکي ( نگرش استعلايي و فرااخلاقي به موضوع اخلاق ، به بيان ديگر همان مفهوم ماورائي مقصود است ) جاي خود را به برداشتي در پرتو عقلانيت اجتماعي مبتني بر فهم بشــري مي دهد و اين گونه مي شود که اين تفاسير تبديل به ايدئولوژي و به تبع آن گفتمان ها را بعنوان يک نظام انديشــه صورت بندي مي کند.