چکیده:
معرفت، فضیلت و سعادت؛ مسائلی که همواره در نظام فلسفی افلاطون جایگاه مهمی را به خود اختصاص داده اند، چنان که افلاطون در بنای آرمان شهر خود برای این مسائل سهمی عظیم قائل است. پرسش پایه ی این جستار عبارت است از اینکه: چه رابطه ای میان معرفت، فضیلت، و سعادت به روایت افلاطون وجود دارد؟. دستاوردهای این مقاله از این قرار است: روح فلسفهی افلاطون مؤید پیوند و همسویه بودن جهت فضیلت و معرفت با یکدیگر است و به گونه ای که به نظر می رسد در تفکر افلاطونی، هجوم رذائل اخلاقی به فرد فضیلتمند موجب تنزل مراتب معرفتی در او خواهد شد. همچنین معرفت به عنوان یکی از مبانی سعادت انسان، نقش مهمی در نیکبختی او خواهد داشت. معرفت و سعادت به این سبب با یکدیگر در پیوندند که آدمی در ساحت معرفت، باید برای تشبّه به خدا به واسطهی تفکّر در مُثُل، در مرتبهی معرفتی «نوس» قرار گیرد.
Knowledge, virtue, and happiness as issues that have always been of great
importance in Plato's philosophical approaches, were used in constructing his
utopia. The fundamental question of this paper is about the relationship between
knowledge, virtue, and happiness according to Plato. The spirit of Plato's
philosophy affirms the connection and alignment of virtue and knowledge with
each other, and as it seems in Platonic thought, the onslaught of moral vices on
the virtuous person will degrade his epistemology. Also, knowledge, as one of the
foundations of human happiness, plays an essential role in his happiness.
Knowledge and happiness are related to each other because, in the field of
knowledge, human must be in the epistemological level of "Nous" to be like God
by thinking in ideas.
خلاصه ماشینی:
(افلاطون، 2019، ص 166- 171؛ کاپلستون، 2018، ج1، ص 174) سقراط با توجه به نکتهی انتقادی بیان شده در ابتدای بحث چالش سوم و با ارائهی دلیل و اثبات این نکته که در تصمیمگیری در مورد هر مقولهای مقیاس فردی است که در آن مقوله داناست، پاسخی دیگر برای ردّ نظریهی پروتاگوراس ارائه میکند، او در اینباره به تئودوروس که مخاطب وی در بخشهایی از رسالهی تهئهتتوس است، چنین میگوید: «در هر مورد یک تن داناتر از دیگران است و مقیاس فقط آن یک تن است و حال آنکه من در همه چیز نادانم.
(شرح چالش پنجم یادگاری است از درسگفتارهای فلسفهی غرب دورهی کارشناسی ارشد دکتر رضا ماحوزی، دانشیار مؤسسهی مطالعات فرهنگی و اجتماعی) (همان، ص 185) با توجه به بررسیهای انجام گرفته تا بدینجا میتوان علاوه بر عدم برابری شناخت با ادراک حسی، این نکته را دریافت که افلاطون تأمین دو شرط را برای تشخیص مصداق معرفت الزامی میداند: اولین شرطِ لازمِ معرفت، «خطاناپذیری» و مطابقت با متعلَّق است و دوم آنکه معـرفت بایـد دربارهی آنچه «هست» باشـد یعنی معرفت به «نیست» و به «آنچه در حال شدن» باشد تعلق نمیگیرد.
(گاتری، 1998، ج16، ص 228- 229؛ کاپلستون، 2018، ج1، ص 178؛ افلاطون، 2019، ص 208- 210) نگاه دومی که میتوان با آن به این معنای از «تبیین» نگریست این است که «مفهوم صحیح» (پندارِ درست) فاعل شناسا از تهئهتتوس (متعلَّقِ معرفت) شامل صفات ممیّزهی او (تهئهتتوس) باشد؛ در این صورت نیز امری مضحک و نامعقول باعث اثبات ناکارآمدی این معنای «تبیین» خواهد شد که بر اساس این امر اگر پرسیده شود که «معرفت چیست؟» با توجه به پاسخ سوم تهئهتتوس به این سؤال (معرفت پندار درستِ دارای تبیین است) باید گفت که معرفت، «پندارِ درستی است که با شناسائی خصوصیات مشخصه (صفات ممیّزه) همراه باشد»، که این پاسخ نمیتواند صحیح باشد زیرا این پاسخ، خودِ معرَّف را در تعریف گنجانده است؛ به دیگر سخن این پاسخ یافتن معرفت را مستلزم شناسائی صفات ممیّزه میداند.