چکیده:
غالب منطقدانان مسلمان، علم حصولی را با ملاک فکر به بدیهی و نظری تقسیم میکنند. هدف این پژوهش، بررسی مفیدبودن این تقسیم در منطق تصدیقات است. فایدة اصلی این تقسیم با غرض رسیدن به حقیقت در دانش منطق، نشاندادن نیاز به منطق در گذر از گزارههای بدیهی به گزارههای نظری است؛ اما در بدیهیات به دلیل یقینی بودنشان، نیازی به این دانش نیست. با تحلیل فکر و قضایای مختلف بدیهی به این نتیجه میرسیم که «بداهت» نمیتواند عامل یقینی بودن تصدیق باشد چراکه برخی بدیهیاتِ افرادِ دیگر از نظر ما کاذب است. یقینی بودن هرکدام از بدیهیات به عاملی غیر از بداهت آنها مربوط است. هرچند همة بدیهیاتِ ما برای خودمان یقینی است اما در سنجش افکار دیگران به عامل تصدیقِ شخصِ مقابل توجه نداریم و استدلال او را از حیث قواعد صوری و مادی استدلال، بررسی میکنیم. فکر در هیچ مبحثی در منطق بهجز تقسیم علم به بدیهی و نظری موردبحث واقع نشده و این شاهدی بر مفیدنبودن این تقسیم است. تقسیم جایگزین، با ملاک وجود یا عدم وجود استدلال، علم را به مبنایی و بنایی تقسیم میکند. بررسی صحت استدلال در تصدیقهای بنایی، در دانش منطق صورت میگیرد. منطق تصدیقات، علم خطایابی در استدلال است نه فکر.
Most Muslim logicians divide the acquired science into the obvious and theoretical with the criterion of thought. The purpose of this study is to investigate the usefulness of this division in the logic of affirmations. The main benefit of this division, with the aim of finding out the truth in the science of logic, is to show the need to the science of logic in moving from the obvious propositions to theoretical ones; but in relation to the obvious immediate perceptions, because of their being certain, there is no need for this science. Analyzing the thought and various obvious propositions, we can conclude that "obviousness" cannot be a factor in the certainty of affirmation, because some of other people's immediate perceptions are false in our view. The certainty of each immediate perception is related to factors other than their being obvious. Although all our immediate perceptions are certain for us, we do not pay attention to the other people's acknowledgment factor in evaluating their thoughts. We examine their arguments in terms of the formal and material rules of reasoning. The thought is not discussed anywhere in the science of logic except in the division of science into the obvious and the theoretical, and this is a proof of the uselessness of this division. An alternative division, based on the existence or absence of argument, divide science into sub-structural and super-structural. The validity of the argument in super-structural affirmations is checked in the science of logic. The logic of affirmations is the science of error detection in reasoning, not thought.
خلاصه ماشینی:
با توجه به آنچه در حرکت ذهن در تصدیق این قضایا دیدیم ، آنچه به طوردقیق در علوم نظری وجود دارد اما در علوم بدیهی نیست ، عنصر «جستجوی در بین معلومات برای یافتن معلوم مناسب » است .
احتمال دوم این است که هرچند امکان خطا در قضایای بدیهی وجود دارد اما منطق نمی تواند در این قضایا، ورود کرده و مانع از خطای آنان شود.
بنابراین ، تقسیم علم به بدیهی و نظری به این دلیل ارائه شده است که نشان داده شود که شخص برای پیمودن مسیر علمی خود از بدیهیات به نظریات و ساخت نظام فکری خود بر مبنای بدیهیات ، نیازمند دانش منطق است .
در مورد قضایای بدیهی که خودمان تصدیق کرده ایم هم باید گفت به دلیل وضوح آن ها نیازمند منطق نیستیم با این حال همۀ آن استدلال های بدون تأمل ، واجد ضوابط منطقیاند و لذا منطق در این گونه قضایا هم حضور دارد.
در نقد این احتمال باید گفت که با یک نگاه کلی به ساختار منطقِ تصدیقات مشخص میشود که در هیچ جای منطق به جزء همین مباحثی که تقسیم علم به بدیهی و نظری در آن ها مطرح شده است ، بحثی از فکر وجود ندارد بلکه آنچه وجود دارد قواعد صوری و مادی استدلال است .
در قضایای بدیهی برخی از حرکات ذهن که در قضایای نظری وجود دارد، رخ میدهد اما فارقِ دقیق این دو نوع قضیه عبارت است از جستجوی در بین معلومات برای یافتن معلوم مناسب .