چکیده:
مکان بطور کلی یکی از عناصر مهم ادبیات و بخصوص شعر عربی به شمار میرود که از عصر جاهلیت تاکنون خودنمایی می کند، چرا که بدلیل دلالت بر رخدادهای گوناگون، یادآور خاطرات تلخ و شیرین است و احساسات و عواطف شاعر را بیان میکند. محمد القیسی یک شاعر فلسطینی است که در سال 1944در کفرعانة به دنیا آمد و به همراه خانواده و در پی اشغال سال 1948 فلسطین به اجبار به اردوگاههای کرانه باختری منتقل شد. به نظرمی رسد که شعرهای وی بخاطر دوری از وطن و آوارگی پر از مکانهایی است که دلالتهای مختلفی دارند و مکان در بیشتر اشعارش همچون محوری است که حوادث، پیرامون آن میچرخند. مکان در نزد شعرای فلسطینی دارای اهمیت است، زیرا نمایانگر هویت آنان است و با اشغال آن گویی هویت خود را از دست دادهاند. این پژوهش سعی دارد که نگاه کلی به مکان داشته و زندگی و تجارب شعری محمد القیسی و تقابل مکانی (وطن / تبعیدگاه) در شعر وی را با تکیه بر روش کیفی مورد بررسی قرار دهد. نتایج به دست آمده در این پژوهش حاکی از آن است که شاعر زمانی که از وطن صحبت میکند، از کلماتی استفاده میکند که دلالت بر غربت، حزن و اندوه دارند. اما تقابل وطن /تبعیدگاه به این دو کلمه مختصر نمیشود، بلکه شاعر کلماتی همچون "زمین و خانه" را به صورت معرفه به کاربرده و این دو را معادل وطن قرار داده و در مقابل، کلماتی همچون "خانه و خانه ها" را به صورت نکره آورده و معادل تبعیدگاه قرار داده است. وطن در اشعار وی مکانی است که دلالتهای مثبت دارد و درمقابل، تبعیدگاه مکان منفی به شمار میرود.
خلاصه ماشینی:
و محمد القيسي شاعر فلسطيني، ولد في کفرعانۀ في سنۀ ١٩٤٤ ، وأنه تنقل مع أهله الي المخيم - إثرنکبۀ عام ١٩٤٨- فيبدو أن أشعاره بسبب بعده عن الوطن و تشرده تکون مفعمۀ بالأمکنۀ التي تحمل دلالات متعددٔە ، و قد تدل علي ذات الشاعر و أحاسيسه و قديحضرها الشاعرفي المعاني الحقيقيۀ و قد يأتي بها في المعاني المجازيۀ أو الرمزيۀ و قد يحضر من خلالها هويته .
ولکن في مکان آخر نري أن الشاعر يعلن حزنه بسبب المنفي و البعد عن الوطن ،فتعذبه الذکريات الماضيۀ في الوطن و تجعله قلقاً ،فالمنفي والنأي عن الوطن يجر الحزن والقلق ، فلايبرأ هذا الحزن إلا أن يلحق بوطنه أي الأرض الأصيلۀ ، فيقول : متي تشفي من الشجن ؟ أحبائي سوال الليل يؤلمني ويحزنني لأني کل ما أدريه أني بت منفياً وأني لم أزل حياً تعذبني وتقلقني طيوف الأمس والذکري تعذبني (القيسي،١٥،١٩٩٩،ج ١).
و القيسي يستعيد الوطن من خلال الخيال والحلم والرؤيا لأنه يعيش في المنفي و لا حيلۀ له إلا تذکره من خلال الحلم والخيال ، فإن الإرتباط بالأرض يعد العامل الأول في محاولۀ الخلاص ، لأن الحيأە في المنفي يساوي الغربۀ و الموت ، في حين أن الوطن يعد الحيأە(مناصرٔە،٣٦٥،٢٠٠٨ ولکن في مکان آخر نري أن الشاعر يعلن حزنه بسبب المنفي و البعد عن الوطن ،فتعذبه الذکريات الماضيۀ في الوطن و تجعله قلقاً ،فالمنفي والنأي عن الوطن يجر الحزن والقلق ، فلايبرأ هذا الحزن إلا أن يلحق بوطنه أي الأرض الأصيلۀ ، فيقول : متي تشفي من الشجن ؟ أحبائي سوال الليل يؤلمني ويحزنني لأني کل ما أدريه أني بت منفياً وأني لم أزل حياً تعذبني وتقلقني طيوف الأمس والذکري تعذبني (القيسي،١٥،١٩٩٩،ج ١).