چکیده:
نوشتار پیشرو، به بررسی شناخت انسان از نگاه ابنعربی و ملاصدرا و مقایسه دیدگاههای این دو اندیشمند میپردازد. ابنعربی، معرفت نفس را عین معرفت رب و ملاصدرا، آن را مثال حق میداند. ابنعربی در شناخت انسان، گرچه روش شهودی را بهکار گرفته است، ولی برای عقل سلیم هم اعتبار قائل میشود. ملاصدرا هم برای شهود ارزش قائل است و حتی آن را فراتر از عقل میداند، ولی تنها آنچه را قابل اثبات با برهان قطعی ضروری است، در آثار خود بیان میکند و شهود را یاور عقل میداند. ابنعربی، فصل حقیقی انسان را صورت الهی و ملاصدرا انسان را حیوان ناطق تعریف میکند. سرانجام، انسان بالفعل ملاصدرا همان است که ابنعربی آن را فصل حقیقی انسان میداند. ایشان حقیقت انسان را واحد و ظل وحدت حقه حق و سایر قوای نفس را شئون او دانسته و نفس را «جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا» و غایت انسان را انسان کامل میدانند؛ همو که جهان هیچگاه خالی از وجود او نخواهد بود و در هر زمان در شخصی ویژه ظهور مییابد.
The present paper examines man’s knowledge from the perspectives of Ibn Arabi and Mulla Sadra and compares the views of these two thinkers. Ibn Arabi considers the knowledge of the soul as the knowledge of the God and Mulla Sadra regards it as an example of truth. Ibn Arabi uses the method of intuition in man’s knowledge, but he also values common sense. In a similar vein, Mulla Sadra values intuition and even considers it superior to reason, but in his works, he expresses only what is provable with a definite proof and considers intuition as a helper of reason. Ibn Arabi defines the true differentia of man as the divine form and Mulla Sadra defines man as the talking animal. Finally, what Mulla Sadra introduces as actual man is what Ibn Arab considers as the true differentia of man. He considers the truth of man as being the one shadow of the unity of the truth and regards the other powers of the soul as his states. He considers the soul as "bodily origination and spiritual survival" and the end of man as a perfect human being, the one the world will never be without him and that who will appear in a special person at any time.
خلاصه ماشینی:
همچنین وجود انسان منحصر به عالم طبیعت نیست، بلکه عوالم و نشأت خاص پيش از این جهان و پس از آن را دارد و در هر نشئهای صورت و فعلیت متناسب با آن عالم را اخذ میکند؛ پس بدیهی است که شناخت حقیقت چنین موجود ثابت سیالی که توقف در مرتبهای ندارد و همواره در تحول و تکامل است، بسیار دشوار بوده و همین دشواری سبب ظهور دیدگاههای مختلف شده است (صدرالدين شيرازي، 1981، ج8، ص343).
ب) اگرچه شناخت حقیقت انسان در قالب علم حصولی ممکن نیست، این بهمعنای به بنبست کشیده شدن همه راهها و بسته شدن تمامی درهای شناخت نیست؛ زیرا با درک شهودی و فنای عرفانی مساوی با عدم رؤیت، میتوان به شناخت این حقیقت دست یافت و خویشتنِ خویش را شناخت؛ چنانکه میگوید: و اعلم أن علم النفس بذاتها حیث لایمکن الا بحضور ذاتها لها، فتحصیل هذه المعرفهًْ لایمکن و لایتصور الا بتبدیل الوجود الظلمانی النفسانی إلی الوجود النورانی الروحانی، و فی قوله(: «إنّ اللّه خلقَ الخلْقَ فى ظُلمهًْ ثم رَشَّ عليهم من نوره، فمن أصابهُ ذلك النور اهتدى»؛ يعني بدان که دانش به ذات و حقیقت خویش، جز به حضور ذات خود برای خود ممکن نیست و بهدست آوردن این دانش، جز به دگرگونی وجود تاریک و ظلمانی نفسانی به وجود نورانی روحانی، نه ممکن است و نه میتوان تصورش کرد و فرموده پیامبراکرم( اشاره به همین مطلب است (صدرالدين شيرازي، 1360الف، ص163).