چکیده:
سنتگرایان با دیدگاهی سلبی نسبت به معرفتشناسی مدرن پسادکارتی، صحبت از معرفتی کردهاند که دارای صبغهای مابعدالطبیعی و ناظر به مراتب مختلف وجود است. آنها با حکم به عدم کفایت تجربه و استدلال که محور معرفتشناسی پسارنسانس هستند، منبع اصلی معرفت و دستیابی به حقیقت را عقل شهودی میانگارند. شهودگرایی در سنتگرایی، در حد روش باقی نمیماند و به نظر میرسد با نوعی تحول پارادایم مواجهایم که میکوشد انگارههای دیگر را تغییر دهد. مسئلة این مقاله آن است معرفت قدسی چه نسبتی با معرفت و دو رکن جداییناپذیر آن، یعنی صدق و توجیه دارد؟ آیا اساساً امکان تحقق معرفت قدسی وجود دارد؟ در پاسخ به این پرسشها، ابتدا به تحلیل ارکان معرفت قدسی و نسبت آن با معرفت پرداخت. اشتراک لفظ و خلط مفهوم و مصداق در کابرد واژة حق، محدودیت و انتقالناپذیری شهود، نامتعارف بودن، تفسیرپذیری و عدم وحدت تجارب شهودی از انتقادات معرفتشناختی وارد بر معرفت قدسی هستند. همچنین تحققپذیری این معرفت در جهان مدرن واقعگرایانه بهنظر نمیرسد.
Adopting a rigid perspective toward post Cartesian modernity, traditionalists have referred to a type of knowledge which has a supernatural quality and is related to degrees of existence. Rejecting the efficacy of experience and argument which are considered pivotal to post-renaissance epistemology, they assume that intuitive knowledge is the main source of intellect and getting access to truth. Intuitionism in traditionalism moves beyond methodology. It seems that we are facing a sort of paradigm shift which tries to change the established assumptions. The present article deals with the issue of whether the sacred knowledge could basically be called knowledge or not. To answer this question, we examine the two necessary elements of knowledge, truth and justification. Theconclusion is that most of traditionalists’ claims are irrational and have no justification. The realization of this knowledge in the contemporary modern world appears unrealistic.
خلاصه ماشینی:
يکي از انگاره هاي کليدي سنت گرايان مفهوم "معرفت قدسي" است ؛ معرفتي که در تقابل با رويکرد تجربي و سکولار به علم قرار دارد و نظام معرفت شناسي خاصي را مطرح و تبيين ميکند که به طور کلي با مباحث معرفت شناسان مدرن پسادکارتي متفاوت است و براي داشتن درک و تبيين صحيح از آن بايد به خاستگاه سنتي و متافيزيکي آن که عمدتاً افلاطوني- اشراقي است توجه کرد.
کليت ديدگاه سنت گرايان و به ويژه سيد حسين نصر در زمينۀ معرفت شناسي، تفاوت چنداني با حکماي مسلمان ندارد و در واقع او در اين خصوص به طور عمده و آنچه در زمينۀ حقيقت ، مراتب واقعيت ، تقسيمات علم به حضوري و حصولي ميبينيم ، در پارادايم فلسفۀ اسلامي و براي احياي معرفت شناسي اسلامي و به ويژه رويکرد اشراقي ميباشد که شهود را نيز بر منابع معرفت ميافزايد و بلکه آن را اصل قرار ميدهد.
اما ابتدا بايد ديد معرفت قدسي، چه ارتباط و نسبتي با صدق و توجيه که دو مؤلفۀ لاينفک معرفت اند، دارد؟ گرچه سنت گرايان چندان و به تفصيل وارد بحث از چگونگي صدق اين معرفت نشده اند، اما از عبارات آنها برميآيد که با ديدگاهي واقع گرايانه از نوع نظريۀ مطابقت مواجه هستيم که معرفت را ادراک مطابق با واقعيت و بلکه عين آن ميداند؛ اگر صدق را به کهن ترين معناي آن که مورد پذيرش فيلسوفان اسلامي نيز بوده است ، يعني "مطابقت باور با واقعيت " بگيريم ، معرفت قدسي مدعي آن است که اين معرفت عين حقيقت و واقعيت است و اتفاقاً معرفت هاي نوين ، ادراکاتي ابترند از آن روي که از حقيقت اصيل ازلي دور شده اند.