چکیده:
زمینه و هدف: جوامع مختلف برای پاسخ به پدیده مجرمانه رویکردهای متفاوتی اتخاذ میکنند. برخی از این رویکردها حاکی از سختگیری نسبت به مرتکب بوده و برخی نیز دلالت بر تسامح و تساهل نسبت به او دارند. زمانی که توسل به کیفر به عنوان اولین راهحل شناخته شود و شدتگرایی در اعمال مجازاتها به عنوان روشی مطلوب برای کنترل بزهکاری باشد، گفته میشود که قلمرو اجرای عدالت کیفری به کیفرگرایی مبتلا شده و زمانی که استفاده از سیاستهای مبتنی بر عقبنشینی کیفری- علی الخصوص کیفرزدایی- جهت اصلاح و درمان و اعطای فرصت به مرتکب جایگزین اعمال کیفر میشود و کیفردهی آخرین راهکار تلقی میگردد، گفته میشود که الگوی حاکم بر سیاست جنایی الگویی کیفرزدا است. مقاله حاضر درصدد پاسخگویی به این سوال است که کیفرگرایی و جلوههای متعدد آن چگونه بر الگوهای کیفرزدا تاثیر گذاشته و سیاستهای کیفرزدا را به انزوا میکشاند.روششناسی: این مقاله توصیفی- تحلیلی بوده و با استفاده از روش کتابخانهای به بررسی و تحلیل سوال مورد اشاره پرداخته است.یافتهها و نتایج: نتایج پژوهش حاضر بیانگر این موضوع است که بین افزایش رویکردهای کیفرگرایانه و کاهش رویکردهای کیفرزدا رابطه مستقیم وجود دارد؛ بدین توضیح که هر اندازه به میزان کیفرگرایی و ترویج آن در ابعاد مختلف جامعه اضافه گردد، از میزان آمادگی جامعه برای پذیرش ظرفیتهای کیفرزدا کاسته خواهد شد و در نتیجه، اعمال سیاستهای حمایتی مبتنی بر رفاهگرایی با چالشی اساسی مواجه میشود.
خلاصه ماشینی:
زماني که توسل به کيفر به عنوان اولين راه حل شناخته شود و شدت گرايي در اعمال مجـازات هـا به عنوان روشي مطلوب براي کنترل بزهکاري باشد، گفته ميشـود کـه قلمـرو اجـراي عـدالت کيفـري بـه کيفرگرايي مبتلا شده و زماني که استفاده از سياست هاي مبتني بـر عقـب نشـيني کيفـري- علـي الخصـوص کيفرزدايي- جهت اصلاح و درمان و اعطاي فرصت به مرتکب جايگزين اعمال کيفر ميشود و کيفردهـي آخرين راهکار تلقي ميگردد، گفته ميشود که الگوي حاکم بر سياسـت جنـايي الگـويي کيفـرزدا اسـت .
يافته ها و نتايج : نتايج پژوهش حاضر بيانگر اين موضوع است که بين افزايش رويکردهاي کيفرگرايانه و کاهش رويکردهاي کيفرزدا رابطه مستقيم وجود دارد؛ بدين توضيح که هر اندازه بـه ميـزان کيفرگرايـي و ترويج آن در ابعاد مختلف جامعه اضافه گردد، از ميزان آمادگي جامعه براي پذيرش ظرفيت هاي کيفـرزدا کاسته خواهد شد و در نتيجه ، اعمال سياست هاي حمايتي مبتني بـر رفـاه گرايـي بـا چالشـي اساسـي مواجـه ميشود.
مـردم و بـزه ديـدگان بـه دليـل نگـاه سطحي به مساله پيچيده جرم نسبت به نخبگان سياسي - اجتماعي (و اغلب بـدون علـت يـابي ) بيشـتر طرفدار استفاده از برنامه هاي سخت گيرانه براي بزهکاران هسـتند و بـه طـور عمـده تنهـا راه ممکـن براي برقراري امنيت را به کارگيري اقدامات سرکوبگرانه و خصمانه مي داننـد، زيـرا بـزه ديـدگان و مردم عادي چنين مي پندارند که افزايش سزادهي خود مسيري است که مي تواند پيشگيري از تکرار آنچه رخ داده را محقق سازد و مجازات سنگين مـي توانـد عـاملي مهـم جهـت پيشـگيري و حـذف پديده جنايي باشد (غلامي ، ١٣٨٧: ٣٢٧).