چکیده:
در نیمه دوم قرن بیستم فیلسوفان معاصر و از همه مهمتر رالز حرفهای تازهای را وارد مباحث لیبرالیسم کردند که بحث از عدالت یکی از این موارد است. این مقاله بر آن است تا نظریه جان رالز درباره مبنای «عدالت چون انصاف» در لیبرالیسم جان رالز را تبیین و نقد کند. رالز نظریه خود را «عدالت چون انصاف» مینامد و بحث را از تعریف عدالت آغاز میکند. اصول عدالت اجتماعی او را بر پایه آزادی و برابری است و عدالت به این معنا نزد او به حوزه نهادهای اجتماعی محدود است و اساسی فردگرایانه دارد. او میکوشد نهادهای موجود در دموکراسی مبتنی بر قانون را تفسیر و توجیه کند. وی برای این کار دو اصل بنیادین تاسیس میکند یکی مربوط به توزیع برابر ارزشهای اجتماعی از جمله حق آزادی و دیگری نسبت به نابرابریهای موجه که سود همگان در آن است. او سعی دارد با استفاده از این اصول اولا آزادیهای اساسی شهروندان را بر دیگر مولفههای سیاسی اولویت دهد و ثانیا فرصتهای منصفانه و یکسانی را در تصدی مناصب و مشاغل در اختیار شهروندانش نهد. در نهایت، با تمرکز بر جوامعی که آرا و نظریات متفاوت و متنوعی در دین، اخلاق و فلسفه دارند مانند جامعه امریکا، مفهومی از عدالت را پایه اتحاد و همبستگی اجتماعی قرار دهد که همه با هر دین و شغل و تفکری بپذیرند. نظریه او را اساسا نظریهای مساواتطلبانه انگاشتهاند که صبغهای کانتی دارد و متکی بر نظریه قرارداد اجتماعی است. این مقاله پس از تبیین نظریه او به نقد و بررسی آن از دیدگاه فیلسوفان پس از او میپردازد. نگارنده نیز افزونههایی بر این نقدها وارد کرده است.
خلاصه ماشینی:
بحث از آراي رالز از اين نظر براي مكاينتاير اهميت دارد كه رالز در كتاب نظريه عدالت، اصول عدالت اجتماعي را بر پايه آزادي و برابري مينهد و عدالت به اين معنا را كه به حوزه نهادهاي اجتماعي نيز محدود است و اساسي فردگرايانه دارد، بر خيرهاي اجتماعي ديگر مقدم ميدارد.
و تبيين اين اصول و قواعد، مطابق آنچه او در قسمت 46 و قسمت 11 كتاب نظريه عدالت آورده چنين است: اصل اول: هر شخصي بايد حقي برابر نسبت به گستردهترين مجموعه آزاديهاي اساسي يكسان داشته باشد به نحوي كه با مجموعه آزاديهايي كه ديگران دارند سازگار باشد؛ اصل دوم: نابرابريهاي اجتماعي و اقتصادي بايد به نحوي سامان يابند كه هر دوي آنها: اولاً: بيشترين سود براي كمبهرهمندترين افراد را موجب شود، به طوري كه با اصل داراييهاي عادلانه نيز سازگار باشد، يا به تعبيري ديگر متوقع باشد كه نابرابريها به نحو معقولي به نفع همگان (بهويژه كمبهرهمندترين افراد) باشد و ثانياً: مربوط به مناصب و مقامهايي باشد كه تحت شرايطي منطبق بر برابري منصفانة فرصتها در دسترس همگان باشد.
او ميگويد ادعاي رالز به هيچ وجه مبتني بر قرارداد اجتماعي با هر شخص ديگري كه او نيز در حجاب جهل قرار دارد نيست، بلكه مبتني بر اين تصور است كه انسان در حجاب جهل چنين ميانگارد كه ممكن است هر فردي باشد و در نتيجه اصول عدالت رالز را ميپذيرد (همپتون، 1980، ص 315ـ338).