چکیده:
اصطلاح بنیادگرایی با تمسک به آموزههای مسیحیت برای نخستین بار در اوایل قرن بیستم در آمریکا مورد استفاده قرار گرفت. جنبش بنیادگرایی مذهبی در آمریکا بر آن بود که علم مدرن، فرهنگ سنتی را در آستانه نابودی قرار داده است. از دهه هفتاد میلادی،این اصطلاح در رابطه با اسلام و مسلمانان به گرفته شد که تا حد زیادی حامل بار منفی بود. اصطلاح بنیادگرایی اسلامی در ابتدا معطوف به توضیح و تبیین اسلام سیاسی و فعالگرایی مسلمانان در حوزههای سیاسی و اجتماعی بود، سپس معادل فاناتیسم اسلامی، رادیکالیسم اسلامی، اصول گرایی اسلامی، خشونت گرایی مسلمانان و تندروی آنان در برخورد با نهادهای سیاسی و عامه شهروندان گردید. با توجه به استقرار مجدد طالبان در افغانستان و تأسیس امارت اسلامی در این کشور شناخت بیشتر پدیده بنیادگرایی اسلامی ضروری مینماید. از این رو، این سئوال مطرح میشود که بنیادگرایان اسلامی چگونه به یک نظریه سیاسی رسیدند و در انجام رسالت سیاسی و اجتماعی خود در چارچوب آن نظریه چگونه عمل کردند؟ هدف مقاله مروری اجمالی بر روند شکلگیری نظریه سیاسی بنیادگرایی اسلامی و نوع اقدامات آنان در مواجهه با بحرانهای سیاسی و اجتماعی است که با استفاده از روش توصیفی ـ تحلیلی و گردآوری دادهها به شیوه کتابخانهای مبادرت به تجزیه و تحلیل این مسئله گردید.
The term “fundamentalism” was used for the first time in the early 20th century in America by insisting on the teachings of Christianity. The religious fundamentalism movement in America believed that modern science has put traditional culture on the verge of destruction. Since the seventies, this term has been used in relation to Islam and Muslims, which largely carries a negative charge. The term Islamic fundamentalism was initially aimed at explaining political Islam and Muslim activism in political and social fields, then it was equivalent to Islamic fanaticism, Islamic radicalism, Islamic fundamentalism, Muslim violence and their extremism in dealing with political institutions and became common citizens Considering the reestablishment of the Taliban in Afghanistan and the establishment of the Islamic Emirate in this country, it is necessary to know more about the phenomenon of Islamic fundamentalism. Hence, the question arises that how did the Islamic fundamentalists arrive at a political theory and how did they act in fulfilling their political and social mission within the framework of that theory? The purpose of this article is to provide a brief overview of the process of the formation of the political theory of Islamic fundamentalism and the type of actions they take in facing political and social crises, which is analyzed by using the descriptive-analytical method and collecting data in a library manner. This became an issue.
خلاصه ماشینی:
از اين رو، اين سئوال مطرح مي شود که بنيادگرايان اسلامي چگونه به يک نظريه سياسي رسـيدند و در انجـام رسـالت سياسي و اجتماعي خود در چارچوب آن نظريه چگونه عمل کردند؟ هدف مقالـه مـروري اجمـالي بـر رونـد شـکل گيري نظريه سياسي بنيادگرايي اسلامي و نوع اقدامات آنان در مواجهه با بحران هاي سياسي و اجتماعي اسـت کـه بـا استفاده از روش توصيفي ـ تحليلي و گردآوري داده ها به شيوه کتابخانه اي مبادرت بـه تجزيـه و تحليـل ايـن مسـأله گرديد.
بنيادگرايي ديني/ مذهبي به مثابه تلـاش بـراي ارائـه تصـويري مطلوب از جامعه آرماني خود در مقابل آرمان شهر مدرنيسـتي(١٩٩٠١٨,Lawrence) جنبشـي فراگيـر است که ريشه هاي عميقـي در تـاريخ معاصـر دارد و تقريبـاً همپـاي سـنت گرايي و سـاير شـاخه هاي محافطه کاري از اوايل قرن بيستم اقدام بـه طـرح واره هـاي فکـري خـود در مقابـل مـوج گسـترده ي مدرنيته نموده است .
بنيادگرايي اسلامي که بر بازگشت به اصل دين و حاکميت اسـلامي تأکيـد دارد، ايـن اصـل را بـر سه پايه استوار ساخته است که «حميد عنايت » آن سه پايه را با رجـوع بـه انديشـه هاي «حسـن البنـاء» عبارت ميداند از: ١.
اگر اين حقيقت را از برک بپذيريم که نظريه در بحران متولد ميشـود، بنيادگرايي اسلامي به مثابه يک نظريه موقعي سر برآورد که مسلمانان از نظـر هـويتي در بحـران گرفتـار آمدند و جهت کسب و بازسازي هويت شان «اصـالت » را مبنـا گرفتنـد و اقـدام بـه تجـويز نمونـه هاي اصيل با اصولي ناب نمودند.