خلاصه ماشینی:
"من یقین داشتم که طبری به واقعیت امر پی برده است اما دیگر راه بازگشتی برای او باقی نمانده بود از این طرف راه به روی او بسته بود اما از آن طرف شاید فرجی روی میداد پس بهتر است به قول خودش همان«کج راهه»را ادامه دهد تا احتمالا به جائی برسد یادم است در روزگاری یعنی همین چند سال پیش که عمر حزب توده به آخر رسیده بود و یکیک زعما در تلویزیون ظاهر شدند و ضمن اظهار ندامت به گناه خود اقرار میکردند یکی از همین جوانان که طبری بت معبود او بود با قاطعیت میگفت محال است طبری در تلویزیون ظاهر شود اگر او به چنین کاری دست زند من خودم را خواهم کشت اما طبری هم مثل دیگران ظاهر شد و کاملتر از دیگران هم به خیانت و گناه خود اقرار کرد آن جوان هم البته خود را نکشت و شاید کمی چشمش به حقایق بازتر شد شگفتانگیزتر از آن جوان پیرمرد سالخوردهای از آن کمونیستهای دو آتشه قدیم میگفت اینکه آمده است طبری نیست کس دیگری شبیه به او را گریم کردهاند سبحان الله که تعصب و کوردلی چه چیزها از خود نشان میدهد به قول مولانا: چشم باز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشمبندی خدا درباره طبری نفیا و اثباتا خیلی چیزها میشود گفت برخلاف تصور شیفتگان که او را صخرهء صمامی پنداشتند در موارد بسیار از خود ضعف نشان داده است چنانکه ظهور او را در تلویزیون دیدیم در زمان محاکمات دوره رضا شاه نیز چنانکه همهء همرزمانش گفتهاند ضعف نشان داده البته او آن وقت خیلی جوان و از همه جوانتر بوده و حق داشته در آن شرایط بترسد در مسأله انشعاب نیز چنانکه از تعدادی از انشعابکنندگان نقل شده او در ابتدا در ردیف انتقادکنندگان و همفکران خلیل ملکی بوده اما در احظه حساس محتاطانه خود را از ورود در آن معرکهء خطرناک کنار کشیده است العهدة علی الروای."