خلاصه ماشینی:
"اما زنو هرچه جلوتر میرود،کمتر عقیده پیدا میکند که شفایی یافته باشد بلکه روز بروز معتقد میشود که حرفهای دکتر روانکاو چرت است تا اینکه بالاخره به زبان میآید که"اصلا روانکاوی فریب و حیلهای بیش نیست و فقط به درد این میخورد که پیرزنهای هیستریک را سرگرم سازد.
نویسندگان دیگری که هرکدام به"دردشناسی روانی"انسان پرداختهاند نیز به نوعی پیام"اسوو"را تکرار کردهاند،اما کار مهم"اسوو"آن است که در این روند،پیشتاز بوده است و از روح غالب عصر خود که شیدایی و تسلیم در برابر قدرت و معجزه روانکاوی بوده، نهراسیده است.
"زنو"نمیخواهد به این عادات متداول و"مشهورات عصر"تسلیم شود بلکه او در"خلاف آمد عادت"کام میطلبد،خلق تیپهایی از انسانهای تعالی جو و عنقا طلب که به دلیل همین عالی جوئیشان تنها میمانند و سرانجام شهعید راه آن میشوند،در داستان و ادبیات چیز تازهای نیست بلکه از آنجا که پیام هنر-که ادبیات هم چهرهای از آن است(نه جزئی از آن)-پیام رهایی انسان و نجات اوست و پیام ابدیت است.
هر راه حل میانهای یعنی توجیه این"وضع بشری"در نسبتی که با شیطان دارد،بدون اینکه لزوما نسبتش با حق منتفی شده باشد!یعنی کمی و گاهی و دمی با حق به سر بردن،کافی است!اما انسان موجودی نیست که بتوان اینگونه شقهاش کرد،بنابراین: یک نفس بیحق برآردن خطاست چه به کج زو با زمانی،چه براست "زنو"از همین توجیهگریها و از همین نسبتهای به هم ریخته،به تنگ آمده و دنبال جهانی است که در"معیت"با راستی و حق معنی شود."