خلاصه ماشینی:
"وزن قصیده و کلمات آن یک وزن سنگین است تا آنجا که یک مرتبه تمام قدرت شاعر میریزد به نقل محاورات روزانهء لوطیها و ضرب المثلهای عامیانه گرچه در پنج زبان افصح ناسم خوانند به علی من کرتم شیوهء گفتار کنم نشده پشت لبش سبز بدان جفت سبیل گویم و در قسم کذب خود اصرار کنم آبرو را بگذارم سر این پارهء دل بهر لختی جگرک سفره قلمکار کنم ایرج در این کار استاد است اما خصوصی بودن شعر او و اینکه درد عام را کمتر در نظر داشته،در مقابل بهار که حتی در قطعههای خصوصیاش یک نظرگاه انتقادی تند دارد کم رونقتر مینماید.
متأسفانه بعضی از اشعار بهار همه نمیشناسند و مخصوصا مثنویهای او قطعات او را در مثنویها،بهار چون دستش باز بوده کاربرد کلمات عامیانهاش خیلی قویتر است مثلا یک مثنوی دارد که حکایت یک شب جوانیست و از زنی به نام محترم یاد میکند که من فکر میکنم«محترم قزوینی»زن نامآور تهران آن روز است،و این مثنوی در قیاس با کارهای ایرج چیزی کم ندارد،چند بیتی را من به یاد دارم که دربارهء طرز تکلم و منش این زن در خلوت است: کلماتش ز قند شیرینتر دو لب از برگ لاله رنگینتر هم نمک بود و هم طبرزد بود شور و شیرین که دل نمیزد بود لوده و رند و دلکش و دلبند مشتی و شوخ و شوخچشم و لوند داشت زنجیر کی ز زر عیار به مچ دست راست شاهدوار یعنی این دست بوسهگاه کسیست که به دستش از این متاع بسست کیفی آویخته ز دست دگر بر لب کیف او زهی از زر یعنی آن را که کیف خواهد و حال کیف باید ز نقد مالامال محترم بود و محترم نامش داشتم احترام و اکرامش و من یقین دارم که اینطور شعرهای صمیمانه نزد بهار بسیار بوده که یا از بین رفته و یا چاپ نشده و شاید بعدها خود او هم راضی نبوده اینها چاپ شود."