خلاصه ماشینی:
"34 و حس تنهایی و بیگانگی از مردم و(در نتیجه)احساس نوعی نزدیکی به این سگ رانده و آواره و بیمار چنان است که داود: میخواست پهلوی این سگ که بدبختیهای خودش را به بیرون شهر کشانده و از چشم مردم پنهان کرده بود بنشیند و او را در آغوش بکشد[و]سر او را به سینهء پیشآمدهء خودش بفشارد.
حاجی از این نظر ناراحت است ولی هنوز هم امید دارد که دیر یا زود (*)شرح و نقد«طلب آمرزش»در صادق هدایت:از افسانه تا واقعیت آمده،و در اینجا تکرار نخواهد شد.
و طنزینه اندر طنزینه این است که حاجی زن همین مشدی حسین را به جای زن خود میگیرد.
اما زن مشدی حسین یا زن خودش یا دست سرنوشت سبب شد که حاجی پیشاپیش تاوان این کار را بپردازد.
و همین حال و هوای زن و زن گرفتن و صیغه کردن و زن طلاق دادن نیز در داستان صوری «محلل»دیده میشود: میرزا ید الله و مشدی شهباز در قهوهخانهای به هم میرسند،پر از درد دل از روزگار،و تحسر از دوران طلایی گذشته:«انگار دورهء آخر زمان است.
»51ید الله میگوید از بقال جماعت خوشش نمیآید،ولی قرار میشود شهباز اول قصهاش را بگوید: بله،وضع شهباز بد نبود که«آن وقت یک پتیارهای پیدا شد»: این زن نبود،یک آشتپاره بود.
»تنها چارهای که میماند پیدا کردن یک محلل است که زن را بگیرد و طلاق بدهد،و بعد از مدت عده ید الله او را دوباره عقد کند: یک بقال الدنگ پفیوزی در محلهمان بود که هفت تا سگ صورتش را میلیسید سیر نمیشد.
55 زنش را با غم و اندوره به دست مردک بقال میدهد:«با خود گفتم شاید این انتقام صیغههایم است که با چشم گریان طلاق دادم»."