چکیده:
رمانهای کلیدر و جای خالی سلوچ از داستانهای مشهور و به یاد ماندنی است که نویسنده،درونمایهها و عناصر سازندهء آن را از محیط اطراف خود و از بطن جامعه گرفته است.بررسی افکار دولتآبادی در این دو اثر و نظایر آن،و سایهروشنهای مکتبهای ادبی-در این نمونهها بدون آنکه دولتآبادی بدان اقرار و اعقتاد داشته باشد بررسی میشود.در آثار دولتآبادی بیشتر داستانپردازی و جذابیت آن مهم است تا بیان یک طرح پیشساخته به همراه ارائهء یک جهانبینی مشخص.
خلاصه ماشینی:
"نگاهی دیگر به رمانهای محمود دولتآبادی،رمانهای«کلیدر»و«جای خالی سلوچ» رماننویسان،شکل و قالب نوشته خود را به دو گونه مییابند:اول آنها که با یک طرح پیشساخته و با یک جهانبینی مشخص کار را آغاز میکنند و همین طرح،داستان را در شکل و محتوی به پیش میبرد و به آن سمت و سو میدهد،صادق چوبک از این دست نویسندگان است؛ وی با پذیرش مکتب ناتورالیسم و پیش چشم داشتن آثار زولا و پیروانش به خلق و آثار و ناتورالیستی میپردازد.
حالت اول،مثل زمانی که نادعلی،صوقی را در ته چاه آونگ کرده و قصد دارد به این وسیله نام قاتل پدرش را از زبان او بیرون بکشد و و درست در چنین لحظهای که صوقی ممکن است زیر شکنجههای بیرحمانه نادعلی کشته شود،ناگهانی در خانه را میزنند و مردی پا به حیاط میگذارد که گورکن است و میگوید که رد قاتل حاج حسین را میداند(ص 992)حالت دوم نیز مثل زمانی است که در هیزمزار،گلمحمد و مارال پس از یک سلسله هیجانات روحی و عاطفی برای نخستینبار همآغوشی میکنند و درست پس از همآغوشی ناگهان زیور،زن گلمحمد سر میرسد و میگوید«برات نان آوردن گلمحمد...
»42 در روزگار سپری شده مردم سالخورده،عرعر کرهخر،معلول عواملی ناشناخته عالم ماوراء الطبیعه است که به گونهای مرموز،سرنوشت پدر عبوس را رقم میزند و بدین ترتیب رمان در مراحل آغازین خود دو ویژگی سمبولیسم را در خود میپرورد که یکی ارتباط مرموز میان دو حادثه است بیآنکه موضوعات مربوط به این حوادث از خود ارادهای داشته باشد و دیگری تسلط سرنوشت بر شخصیت داستان است که سرنوشت پدر عبوس و مرگ از پیش تعیین شده شخصیتهای داستان است."