خلاصه ماشینی:
"خاصه با توجه به این که از صدر و ذیل حکایت آشکار است که راوی مردی عالم و محترم بوده و در دمشق به کاری از نوع تدریس و تحقیق و وعظ و خطابه مشغول بوده است؛چنانکه میگوید «از صحبت یاران دمشقم ملالتی حاصل شده بود» ؛و چنانکه آن مرد حلبی او را شناخته و گفته بود «ای فلان این چه حالت است؟».
چه شده بود که او چنین فراری را بر قرار در دمشق ترجیح داد؟ البته به یک معنا ما هرگز پاسخ به این سؤال،بلکه مسأله،را نخواهیم دانست؛و باز (*)از جمله در تشبیب قصیدهای که در ستایش دوست و مرید خود،خواجه شمس الدین جوینی،وزیر عالم و شاعر امپراطوری ایلخانی،سروده میخوانیم: چو ماکیان به در خانه چند بینی جور چرا سفر نکنی چون کبوتر طیار؟...
اما تقریبا جای شکی نیست که او از چارچوب علمی حاکم بر مدرسه-که در آن زمان سخت خشک و ارتدکس و سنتگرا بود-بری شده بود،و دیگر حاضر نبود با آن همآهنگ و سازگار باشد(و شاهد این را در دنبالهء کلام (*)در قرون وسطی اروپاییان او را Averroes میخواندند.
پیش از این اشاره کردم که فرار سعدی از مدرسه ممکن است واقعی یا تمثیلی باشد، اگرچه در این که آن شیخ و«دکتر»آن روز مدرسه را برای همیشه ترک کرد تردیدی نیست.
چنان که در حکایتی در گلستان میگوید: صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه بشکست عهد صحبت اهل طریق را گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود تا اختیار کردی از آن این فریق را گفت آن گلیم خویش به درمیبرد ز موج وین جهت میکند که بگیرد غریق را* ولی همان شاعر در بوستان گفت که «ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست»."