چکیده:
در این مقاله به ریشه یابی زمینه های جامعه شناختی شکست و فروپاشی دولت دیرینه سال و نیرومند ساسانی در برابر سپاه کم شمار و بی جنگ افزار مسلمانان از دریچه شاهنامه پرداخته شده است. پاره ای از عوامل مانند: جنگ قدرت در دربار ساسانیان مورد اشاره تاریخ نگاران نیز قرار گرفته است. اما باز نگاه فردوسی در این موارد هم از تازگی هایی تهی نیست و برخی دیگر از عوامل، دیدگاه شخصی شاعر است، از جمله فرمانروایی زنان. علت های دیگری نیز یافتنی است که تنها از فحوای سخن فردوسی بر می آید، مانند نبود هویت فراگیر ملی.
با آن که گزینش سرآغازی برای این پژوهش دشوار می نماید، اما به دلایلی که در متن خواهد آمد، پادشاهی خسرو پرویز نقطه عزیمت پژوهش قرار گرفته است.
In the present paper، the analysis of the background and sociological reasons of the defeat of the Sasanian 's emperor has been examined by Ferdowsi's Shahname. Some of these factors have been pointed out by historiographers، like war for power by the Sasanian 's emperor. But Ferdowsi has new viewpoints about these problems like women’s reign. Some of the reasons have been recognized by Ferdowsi like national origin and women's reign. Although the selection of the starting point of the discussion very difficult but for some reasons، which are mentioned in the text of the research، Khosrow Parviz's reign is the starting point of this discussion.
خلاصه ماشینی:
"نخست، بیمی که خسروپرویز از سردار فروکشنده و کشندة سپاه خویش گستهم دارد: اگر ما به گستهم یازیم دستیکی دختری بود پوران به نامبران تخت شاهیش بنشاندنـد ز جهرم فرخزاد را خـواندنـد به گیتی نـیابیم جای نشست (فردوسی، 1373: 2/14 )چو زن شاه شد کارها گشت خامبزرگان بـر او آفرین خـواندند (همان،305)بر آن تخت شاهیش بنشاندند (همان، 308) همچنین در نامهای که رستم در گرماگرم جنگ با تازیان به برادرش نگاشته، اگرچه جانب بزرگداشت را بسیار نگاه داشته است، اما از جملهای از سخنان او چنین برمیآید که گویی به هیچ روی یزدگرد را ـ که خود به تخت نشانیده ـ شایستة شاهی نمیشناسد: که این خانه از پادشاهی تهی است نه هنگام پیروزی و فرهی است (همان، 314) نامة شیرویه به خسرو، اگرچه ساختگی به نظر میرسد، اما در شاهنامه هیچ بیپیشینه نیست.
این کردار ناپسند از سویی مردمان را به خشم میآورد و از دیگر سوی مهتران را به "تنآسانی" میکشانید ـ با آن که فردوسی از تنآسانی معنایی مثبت اراده کرده اما خواستة ما نیز از این مفهوم برآمدنی است ـ همین امر بستر نابودی آن حکومتها را فراهم میکرد: همه مهتران خود تنآسان بدند بـداندیش یکسر هراسـان بـدنـد (همان، 268) اینهمه، نام خسرو را چندان بدآوازه میکند که همة شاهان پس از خسرو در یادکرد تبارنامة خویش، با عمد، خسرو را نادیده گرفته و خود را به نوشروانی باز میبندند که آوازة دادگریش راست یا ناراست جهانگیر شده بود چنانکه یزدگرد گفته است: چنین گفت کز دور چرخ روان منـم پاک فرزند نـوشینروان (همان، 312) رستم هم در نامه به سعد وقاص همین شیوه را در ستایش شاه پیش گرفته است: نبیرة جهاندار نوشینروانگشـاده تـن شهریـار جوان کـه با داد او پیـر گردد جـوان (همان، 323)نبیـرة جهاندار نوشینروان (همان، 366) کژی ناپسند دیگری که باز در عهد خسروپرویز پایه گذاشته شد، شکستن زشتی پناهبردن به بیگانگان برای دستیابی به تاج و تخت بود."