چکیده:
صوفیان معتقدند همة موجودات، تجلی وجود خداوند هستند. این اندیشه در مکتب ابنعربی به وحدت وجود شهرت یافته است. پیش از او، این اندیشه در میان صوفیان به فنای ذات و صفات بنده شهرت داشت. محققان، به وجود این اندیشه، در مثنوی و سایر آثار مولوی اشاره کردهاند اما به هدف مولوی، از طرح مباحث وحدت وجود و نقش اجتماعی این اندیشه در مثنوی نپرداختهاند. مثنوی، منظومهای تعلیمی است و علی رغم شور و حال و وجد سرشاری که دارد حاوی اهداف اجتماعی است. بنا بر این، ضروری است هدف مولوی از طرح این اندیشه در مثنوی روشن شود. در این مقاله، برای تبیین هدف مولوی از طرح مباحث وحدت وجود، علاوه بر بررسی مواردی که به فنای ذات و صفات و فناء فی الله در مثنوی اختصاص دارد، مناظرهها و مجادلهها در مثنوی و علت طرح آنها و نتیجهگیری مولوی از طرح مجادلهها را بررسی کردهایم. بر بنیاد این بررسی، روشن میشود که طرح مسائل فنای ذات و صفات یا وحدت وجود از سوی عارفانی چون مولوی، برای رفع تفرقهها و ایجاد وحدت و همدلی در میان مردم بوده است و این امر در حقیقت واکنشی است نسبت به قشریگری که گاه ابزار حکومتهای ستمگر بود و غالبا موجب فتنه و تعصب در میان عوام میگشت و استحکام جامعة اسلامی را سست میساخت و آن را در برابر دشمنان بیدفاع میکرد.
خلاصه ماشینی:
"«انا الحق» گفتن حلاج را به سبب آنکه برای نفی تفرقه و تکیه بر وحدت بود، میستاید و انا گفتنهایی را که دلالت بر منیت میکند و اثبات خود و نفی دیگری است، باطل میشمرد: آن که او بیدرد باشد رهزن استآن انا بیوقت گفتن لعنت استآن انا منصور رحمت شد یقین زآنک بیدردی اناالحق گفتن است آن انا در وقت گفتن رحمت استآن انا فرعون لعنت شد ببین (همان، د2: ب 2523-2521) تضاد و تفرقه، ذاتی جهان است بخصوص در زمینة عقاید دینی، چون اختلافها ناشی از نظرگاههای مختلف است: موسی و فرعون در هستی تو استتا قیامــت هست از موسی نتـاجاین ســفال و این پلیته دیگراستگر نظر در شیشه داری گم شویور نـظر بر نــور داری وارهـیاز نظرگاهست ای مغز وجود باید این دو خصم را در خویش جستنور دیگر نیسـت دیگر شــد سـراجلیک نورش نیست دیگر زآن سر استزآن که از شیشـه اسـت اعــداد دویاز دوی و اعـــداد جسـم منتهیاختلاف مؤمن و گبر و جـهود (همان، د3: ب 1258-1253) اما بزرگترین آفتی که ممکن است در میان اصحاب علوم دینی به وجود آید آن است که اختلاف دیدگاهها فراموش شود و این تصور غالب شود «که من مصیبم و خصم مخطی» (نصرالله منشی، 1383: 48)؛ این امر، داستان چهار هندو را به یاد آورد که به مسجدی برای خواندن نماز رفته بودند وقتی مؤذن بانگ اذان برآورد یکی از چهار هندو اعتراض کرد که بانگ مؤذن، تمرکز او را بر هم زده است هندوی دوم، به اولی اعتراض داشت و سومی به دومی، که موجب بر هم خوردن آرامش او گشته است، اما هندوی چهارم، شکر خدا میکرد که مانند سه تن دیگر پرخاشگر نیست (مولوی، 1368، د2: ب 3045-3027)."