چکیده:
بوئتیوس، فیلسوف بزرگ رومی ـ مسیحی قرن ششم میلادی، رساله یی مهم در فلسفه سیاسی به نام تسلای فلسفه دارد. او در این رساله از مقولات متعدد فلسفی سخن گفته است که یکی از این مقولات، قدرت است. او این مقوله را در آستانه سده های میانه و با رهیافتی فلسفی و در هاله یی از عقاید دینی به بحث گذاشته است. وی ضمن تفکیک میان مولفه های درونی و برونی انسان، قدرت را از مولفه های سعادت انسانی میداند و از آنجا که سعادت امری درونی است، بنابرین نمیتواند با عوامل بیرونی کم و زیاد شود. قدرت در شکل بیرونی آن، عامل و ضامن مناسبی برای ایجاد و بقای سعادت نیست. بوئتیوس قدرت بیرونی بویژه در شکل سیاسی آن را برسمیت میشناسد اما نگاهش به قدرت بالمجموع است و از اینرو هر شکلی از اشکال قدرت بنحو مستقل و بتنهایی نمیتواند سعادتبخش انسان باشد بلکه چه بسا بسان نشانه یی بر عدم سعادت نیز تلقی میشود. این فیلسوف بخشی از ناکامی فلسفه را متوجه همین قدرتهای متجزی میداند.
خلاصه ماشینی:
"بوئتیوس قدرت بیرونی بویژه در شکلسیاسی آن را برسمیت میشناسد اما نگاهش به قدرت بالمجموع است و از اینرو هرشکلی از اشکال قدرت بنحو مستقل و بتنهایی نمیتواند سعادتبخش انسان باشدبلکه چه بسا بسان نشانهیی برعدم سعادت نیز تلقی میشود.
قدرت در شکل بیرونی بویژه در شکل سیاسی آنرا برسمیت شناخت اما نگاهش به قدرت بالمجموع است و از اینرو هرشکلی ازاشکال قدرت بنحو مستقل و بتنهایی نمیتواند سعادتبخش انسان باشد بلکه چه بسابسان نشانهیی برعدم سعادت نیز تلقی میشود.
از سوی دیگر او با این ذهنیت در این موقع و مقام از قدرت سخنمیگوید که در نظریه حکیم حاکم،پیرو افلاطون بوده و در مقام یک فیلسوف بهاختیار اداره امور را بدست گرفته تا به دفاع از حق و خیر مشترک مردمان بپردازد وکشور را از تباهی مصون دارد،اما نتیجه نهایی بعکس میشود و نه تنها آن اهدافتحقق پیدا نمیکند بلکه خود نیز قربانی میشود.
بوئتیوس نمیتواند صرفاخلع خود از قدرت را در زبان بانوی فلسفه به بخت نسبت دهد،بلکه رسیدن وی بهقدرت نیز حاصل بخت بوده است؛اگرچه او میخواسته از این قدرت برای دفاع از حقو خیر و نیکی استفاده کند.
32او نیز قدرت کلی را فاقد مصداق خارجیمیداند و در حالی که فارابی-برای کاستن برخی کاستیهای نظری افلاطون وتطبیق نظریه او بروضع زمانه خود-با طرح جوامع غیرفاضله تناقض میان نظامارزشها و نظام نیازها را(که بگفته مرلوپونتی«اساسا فلسفه،درازنفسی در لحظههایدرنگی است که میتلا شد تا انفکاک نظام ارزشها و نظام نیازها در زندگی اجتماعی رابزداید»32حل کرد34،بوئتیوس با توسل به متافیزیک خواهان حل آن بود."