چکیده:
ایضاح و ابهام هنری در ادبیات همیشه محل منازعه بوده است تا آنجاکه گاه امتیاز اصلی یک اثر تنها به دیریابی معنی آن وابسته بوده است. البته ارزش این تلاش تا حد زیادی به صداقت هنری باز میگردد. از اینرو برخی از شعرا و نویسندگان عمدة همتشان را بر سر این کار گماشته و سخن خود را به مخاطره افکندهاند. برخلاف تصور رایج، سابقة این سبک سخن در ادبیات فارسی بسیار بیشتر از مکاتب ادبی غربیای چون دادائیسم و سوررئالیسم است و قدمای ما خاصه آنان که در وادی عرفان قلم میزدند و یا آنها که با مضمون و صور خیال پنجه نرم میکردند سخنشان اغلب خصلت معنیگریزانه داشته است تا بدانجا که برخی از ظرفا شاید در طعن این سختکوشیهای گاه مذبوحانه، نقیضهای با نام تزریق برساختند تا با آن، شیوة مذکور را به نقد کشند. مقالة حاضر تمام تلاش خود را در تبیین تاریخی و تحلیلی این نوع ادبی به کار داشته تا اهمیتش را فراتر از تفنن و در حد یک اصطلاح فراگیر در نقد و انواع ادبی خاطرنشان سازد.
The elucidation and ambiguity in art has always been a matter of dispute in a way that, in cases, a work of art could be credited only for being hard to obtain. Nevertheless, the honesty and sincerity of the artist has always been important, and due to this, many writers or poets have taken the risk of being very ambiguous. It must be said that interests for deviating the meaning goes beyond the works of Dadaists and Surrealists, and Persian classical writers particularly the mystics, were so much concerned with this device, that some critics in criticizing these futile efforts, invented a parody named Tazrigh. The present article, through a historical analysis, tries to prove that this device is too embracing to be called a fancy in the field of literature.
خلاصه ماشینی:
الف ) زبان التقاطي الا يــا ايهــا الساقي ادر کأسا و ناولها خمـــار البادة الدوشينه کشتي اهل محفل ها همه في الشرت (چرت)و الخميازه مثل الکوکناريون دهن وازي دو ششمان (چشمان)بر، همي بالموت مايلـها * * * گفتمش جــان مي دهم با قيمت يک بوسه ،گفت گـت جهنم پخ يمه ما بوسه را بفروش نيست (مهري عرب ، به نقل از واله داغستاني ،١٣٨٤: ٢١٨٧/٤) الا اي کـوسـة ترک شبـان خنجکر ايلي مثال ريش تو گفتم خس موسيچه قنديلي ١٤ (احمدي ، به نقل از سام ميرزا:٣٦١) ب) واژه تراشي مفردات : تا آفتاب چهر عيانيده اي مر اي نوبهـــار حســـن خزانيـــده اي مـــرا (طرزي افشار، ١٣٣٨: ٧) چو چشمه ز چشمش روان جوي آو به دستش يکي گرزه چون شاخ گاو اتـاقـه بـه فـرقـش چــو دم ربـاه ابـر فــرق او يـک کـيـاني کلاه (نازکي همداني ، به نقل از سام ميرزا، ٢٨٨ـ٢٨٩) ديــروز دو عکـه در چــراگــاه شـاگــرد وزغ شـدنــد[و] روبــــاه بستم دو سـه بخيه بـر کـلاعور گـشتـم چـو کف سـريـر مشهـور * * * ز بـدگــوهــري راه را بــو کنــد همـان لـحظــه آواز تـرعــو کــنـد (خواجه هدايت الله ، اوحدي : گ ٦٠٠-ب ) بايد متذکر شد اگر پاره اي اين واژه ها معني هم داشته باشند مثل يورغه ، مازو، سيطل ، ولي در بافت تزريق به لحاظ معنايي رنگ مي بازند: او سـوي مـن از دريـچــة بــاد مـي ديــد ولــي کـراسـه مــي داد (همانجا) غيرمفردات : شغال يورغه کـه پـاتابة ملخ مي بـافت پـريــد از قفـس و بـادگـيـر سمنـان شد * * * انگــارٔە تيــز بـخـش مـي کــرد دف مي زد و خنده پخش مي کـرد * * * سـم عنــاب اخـتــه مـي نـوشيـد ملــخـي را دو روز مـي پـوشيـد (همانجا) استاد فندرقلي موشک دوان ، استاد حاجي محله باف ، پهلوان عنتر، استاد عين الدين گيوه گداز، استاد نجم الدين آسمان تراش ، ستاره تراش ، مولانا تربوق بن پشم بن پانزده ، پنبه تراش ، سرکه باف ، کفش باف ، بيست و دوازده روز، خمره بافان ، درخت کشک ، ميدان ماست ، صفراي روزه ، چند روز بعد از يک هفته ، کمانچه بافي ، چهارنفر کبوتر، سرکة دوشاب ، دوازده گز پستة مالورد سيبه ، افسار ملخ (حسيني شيرازي ، شمارٔە ٣٢٩٤، گ٦٧-٧٢).