چکیده:
دو ردیه که یکی مبتنی بر کلام اشعری و دیگری مبتنی بر کلام معتزلی است، در فاصله کوتاهی از یکدیگر در قرن ششم نگاشته شده اند و با رویکردهای مختلفی به نقد آراء فلاسفه در حوزه مسائل فلسفی مرتبط با معتقدات دینی، پرداخته اند. این دو ردیه هم به جهت انگیزه نویسندگان آنها و هم به لحاظ روش نقد مسائل فلسفی و هم به لحاظ محتوا و مضمون و هم به جهت میزان تاثیرگذاری، با یکدیگر تفاوت های عمده ای دارند. نگارنده در این مقاله دو اثر مزبور را در محورهای چهارگانه فوق با یکدیگر مقایسه کرده است.
خلاصه ماشینی:
او نخست با نگارش کتابی درباره تعالیم فلاسفه و بیان آراء آنها به زبان وبیانی رسا،سعی در نشان داد تسلط خود بر مباحث فلسفی میکند تا معلوم باشداستدلالها و مسائل آن آگاه است و در عین حال بر آن،اشکالات و ایرادات اساسیاحوال و اطوال آدمی و عقاید و آراء ملل و نحل بود و تقویت و تسدید این اعتقاد باتقید به مبانی اندیشه اشعری بهویژه مسأله انکار علیت که یکی از بنیادیتریناندیشههای غزالی در نقد و بررسی آراد دیگران و در عین حال دستیابی به عقایدصحیح موردنظر خودش بود نیز همچون عامل و محرکی قوی در اقدام برای حملهایکارآمد و مؤثر علیه فلسفه ایفای نقش میکرد.
روش غزالی هرچند در آغاز تهافت پس از بیان انگیزه خود از نگارش کتاب و در ذیلمقدمه سوم از مقدمات چهارگانه کتاب میگوید که چون مقصود من در این اثربازنمودن تناقضگوییهای فلاسفه است،روش من در این کتاب آن نیست که بخواهماز موضع خاصی دفاع و آن را تثبیت کنم،بلکه میخواهم مسائلی را که فلاسفه نسبت به آنها اظهار قطع و یقین میکنند مورد مناقشه قرار داده و از قبل همه فرقعلیه آنها استدلال کنم،چه فرقههای دیگر هرچند که در فروع با ما اختلاف داشتهباشند،فلاسفه در اصول با ما اختلاف دارند(غزالی،1962،ص 43).
غزالی در تهافت گاهی در نتایجی که فلاسفه از استدلالهای خود گرفتهاند،مناقشه میکند و بر آنها اشکال وارد مینماید و آنها را ناتمام میداند-نه اینکه درهمین موارد در ادلۀ آنها نیز مناقشه نکند-و گاهی میخواهد ثابت کند که با فرضصحت مدعای موردنظر،ادلهای که حکما برای اثبات آن آوردهاند ناکافی است ونمیتوان از آنها چنین نتیجهای گرفت و باید صدق آن مدعیات را به طریق دیگریاثبات کرد.