چکیده:
در این مقاله به بررسی عبارت ابن سینا، در فصل نخست نمط چهارم اشارات و تنبیهات، خواهیم پرداخت، در آنجا ابن سینا در مقابله با کسانی که موجود را با محسوس مساوی می دانند، به اثبات وجود کلی طبیعی به عنوان یک امر واحد معقول می-پردازد. او اوصافی را برای امر اثبات شده ذکر می کند که به-نظر می رسد بیشتر با کلی افلاطونی سازگار است تا کلی ارسطویی. این درحالی است که ابن سینا در مسالهٴ کلی رئالیست به معنای ارسطویی آنست، و رئالیزم از نوع افلاطونی آن را در این باب به کلی منکر است. بدین منظور، نگارنده مرور کوتاهی بر اقوال مطرح درباب کلی، و نیز مبنای مشهور حکما در سنت فلسفی اسلامی خواهد داشت. هم چنین، برخی آراء ابن سینا در الهیات شفا بررسی خواهد شد، و در ادامه، بحث بر فصل نخست از نمط چهارم اشارات و تنبیهات متمرکز می شود. به علاوه، در خلال مباحث، پیوسته به این مساله به عنوان یک پرسش بنیادی توجه خواهد شد که « نفی رئالیزم افلاطونی در این باره، آیا ما را عملا به مفهوم گرایی صرف، و حتی نهایتا به تسمیه گرایی نخواهد کشاند؟» در پایان نکات و پرسش هایی طرح می شود که اصولا می توان آنها را دربارهٴ مبحث کلی مطرح کرد، و به-تنهایی موضوع پژوهشی قرار داد، که از مهمترین آنها به نظر این دو مورد است: (1) آیا بر مبنای رئالیزم ارسطویی، که براساس آن کلی از محسوسات به دست می آید، (خواه با تنها یک فرد و خواه با افراد) «استقراء»، فی نفسه، می تواند پشتوانهٴ مفاهیم کلی قرار گیرد؟ و اگر چنین باشد، شناخت کلی یک شناخت پسینی نخواهد بود؟ در این صورت، کلیت کلی اعتبار خود را چگونه خواهد داشت؟ (2) اگر در نظامی فلسفی، همچون حکمت صدرایی، «صورت» نحوهٴ وجود شیء و «وجود» ملاک تشخص دانسته شود، آیا اصولا به وجود یک مشترک فیهیگانه به نام طبیعت می توان رای داد؟ معنای این سؤال این است که تحویل «صورت» از مقوم ماهوی به شان وجودی-آن هم در اندیشه ای که اصرار بر مغایرت ماهیت و وجود دارد- آیا ما را عملا به اصالت شخص نخواهد کشاند؟ و نهایتا نتایج حاصل از این موضع با مفهوم گرایی در اصل چه تفاوتی خواهد داشت؟
خلاصه ماشینی:
rd:liam-E تاریخ دریافت مقاله:89/11/3 پذیرش نهایی:90/1/27 {IBصرف،و حتی نهایتا به تسمیهگرایی نخواهد کشاند؟»در پایان نکات وپرسشهایی طرح م شود که اصولا میتوان آنها را دربارۀ مبحث کلّی مطرحکرد،و بهتنهایی موضوع پژوهشی قرار داد،که از مهمترین آنها بهنظر این دو مورداست: (1)آیا برمبنای رئالیزم ارسطویی،که براساس آن کلّی از محسوسات بهدستمیآید،(خواه با تنها یک فرد و خواه با افراد)"استقرارء"،فی نفسه،میتواندپشتوانۀ مفاهیم کلّی قرار گیرد؟و اگر چنین باشد،شناخت کلّی یک شناختپسینی نخواهد بود؟دراینصورت،کلّیّت کلّی اعتبار خود را چگونه خواهدداشت؟ (2)اگر در نظامی فلسفی،همچون حکمت صدرایی،"صورت"نحوۀ وجود شیءو"وجود"ملاک تشخّص دانسته شود،آیا اصولا به وجود یک مشترک فیه یگانهبه نام طبیعت میتوان رأی داد؟معنای این سؤال این است که تحویل"صورت"ازمقوّم ماهوی به شأن وجودی-آنهم در اندیشهای که اصرار بر مغایرت ماهیّت ووجود دارد-آیا مارا عملا به اصالت شخص نخواهد کشاند؟و نهایتا نتایجحاصل از این موضع با مفهومگرایی در اصل چه تفاوتی خواهد داشت؟IB} کلید واژهها: {VKکلّی طبیعی،ابن سینا،مفهومگرایی،تسمیهگرایی،کلّی قبل الکثرة،کلّیفی الکثرة،کلّی بعد الکثرة.
معنای این مطلب آن است که کلّی طبیعی بما هو موجود متکثّر است،و آنچه از آن به-عنوان مشترک فیه و واحد منظور میشود،عینیّت خارجی نخواهد داشت،بلکه صرفایک مفهوم خواهد بود.
بسیاری از بزرگان حامی مذهب ارسطویی درباب کلّی،در استدلالات خود گفتهاند که نمیتوان فرض کرد که انسان واحدی،عینا در جمیعافراد مادّی تحقّق داشته باشد،و این همان"نسبت أب واحد به ابناء"است که از نظرایشان مردود است(مثلا ر ک ملا صدرا،1383،272-274:و سبزواری،1369،137-138 که هردو به نقل از شیخ الرّئیس همین مطلب را نقل میکنند).
درواقع،همۀ نزاع ارسطو و افلاطون درهمین نکتهخلاصه میشود:اینکه آیا مفهوم واحد ذهنی"کلّی"پشتوانۀ وجودی و عینی دارد یاندارد؟(و بهتعبیر دیگر)آیا مصادق این مفهوم"بهوجه وحدت"نیز موجود در خارجهست،یا آنکه تنها"بهوجه کثرت"موجودیّت خارجی دارد.