چکیده:
قاعده «الواحد»، یکی از مهم ترین قواعد فلسفی به شمار می آید، که البته می توان بنیاد آن را نظریه ای نوافلاطونی دانست. ابن رشد، در کتاب های مختلف خود به قاعده «الواحد» و در پی آن، به تبیین نحوه فاعلیت خداوند و «صدور» پرداخته است. در آثار او، به صراحت می توان دو رویکرد کاملا متفاوت به قاعده الواحد را مشاهده کرد؛ چنان که می توان گفت دیدگاه او نسبت به این قاعده، در آثار اولیه اش مدافعانه بوده اما در آثار نهایی اش منکرانه است. او، در آثاری مانند «تلخیص مابعدالطبیعه»، همانند فلاسفه مشائی مسلمان، به سلسله ترتیبی عقول معتقد می-باشد که بر اساس آن، فعل خداوند به صورت آفرینش نظام طولی عقول در عالم ظهور می یابد. با این حال، در آثاری مانند «تهافت التهافت» و «تفسیر مابعدالطبیعه»، او این قاعده را رد کرده و به صدور نظام طولی و ترتیبی عقول مفارق از مبدا اول معتقد نیست.
خلاصه ماشینی:
"براساس این دیدگاه که ممکن نیست محرکی وجود داشته باشد بدون آنکه فعلی انجام دهد و حرکتی ایجاد کند،ابن رشد از یکسو معتقد است که میتوان به صحت تعداد جواهر مذکور یقین پیدا کرد؛و از سوی دیگر باور دارد که اگرچه تعداد این جواهر محرک،از حرکات اجرام آسمانی(چهل و پنج)کمتر نخواهد بود،اما بیشتر بودن این جواهر ممتنع نبوده و وجود جوهرهای دیگر نیز ممکن است(ابن رشد، 1377-ب،ص 135).
بنابراین میتوان با توجه به کتاب«تلخیص ما بعد الطبیعه»،دیدگاه ابن رشد را دربارۀ قاعدۀ الواحد چنین خلاصه کرد که او،این قاعده را پذیرفته و براساس آن معتقد است که از مبدأ اول،فقط یک معلول(محرک اول)صادر میشود.
»(ابن رشد،1993،ص 112) اما سخن اصلی ابن رشد آن است که هیچ مبنای برهانی،برای تطبیق قاعدۀ الواحد بر افعال الهی در دست نیست؛و تسری این قاعده از فاعلهای طبیعی به فاعل الهی (خداوند)،نوعی مغالطه است مبتنی بر اشتراک لفظی واژۀ«فاعل»که فیلسوفانی چون فارابی و ابن سینا مرتکب شدهاند: «اما فیلسوفان مسلمان از قبیل فارابی و ابن سینا،چون همانند مخالفانشان پذیرفتهاند که فاعل غیرمحسوس نیز مانند فاعل محسوس است،و از فاعل واحد فقط مفعول واحد صادر میشود،و خدا-به عقیدۀ همگان-واحد و بسیط است،در تبیین چگونگی پیدایش کثرت از او به مشکل برخوردهاند؛تا آنجا که ناچار شدهاند خدا را غیر محرک حرکت روزانه بدانند و بگویند:او موجود بسیطی است که محرک بزرگترین فلک[فلک اعظم،فلک اول]از او صادر شده،و از محرک فلک اول،صورت خود فلک اول و محرک فعل دوم- که در زیر فلک اول قرار دارد-صدور یافته است؛چرا که این محرک،ترکیبی است از آنچه خدا را تعقل میکند و آنچه به تعقل خود میپردازد."