چکیده:
پیرنگ در ادب داستانی، ساختمان و اسکلت بندی یک داستان است، به طوری که ضمن رعایت قصه ( توالی زمانی کارکردها)، بر روابط علی و معلولی نیز استوار باشد. در داستان سیاوش، گرچه با داستانی حماسی رو به رو هستیم؛ وجود مشترکات ساختاری میان این داستان و درام و تراژدی، اپیزود نخست این داستان؛ یعنی تا ترک وطن سیاوش را «داستانی دراماتیک» و اپیزود دوم آن را، از ورود به توران تا کشته شدنش، به عنوان «داستانی تراژیک» معرفی مینماید. از سوی دیگر در بررسی ساخت بنمایهای داستان سیاوش، این داستان را می توان در سه واحدبنمایهای خلاصه کرد که هر واحد در شکل یک پیرفت سه تا پنج کارکردی قابل ذکر هستند. این سه واحدبنمایهای بهترتیب تحت عناوین «پیرفت مرگورستاخیز»، «پیرفت جوانمرگی» و «پیرفت حسادتوسعایت» مطرح میشوند که در داستان مورد پژوهش ما در قالب سه قصه «سیاوش و سودابه»، «سیاوش و کاووس» و «سیاوش و افراسیاب» قابل بررسیاند. تحلیل فرهنگی، اجتماعی و تاریخی هر یک از واحدهای بنمایهای فوق، در میدانی فراگیرتر از حد یک قصه، هر واحد را به صورت الگویی ساختاری مطرح می سازد که داستانهای متعددی را در ادبیات ایران و جهان تحت پوشش ساختاری خود قرار میدهد. از این رهگذر هر یک از قصههای سه گانه مطرح در داستان سیاوش نمونهای خواهند بود از انبوه داستانهای متأثر از یک واحدبنمایهای که بعضا به صورت یک «واحداسطورهای» تجلی می نمایند.با وجود سنت غالب کاربرد راوی سوم شخص (دانای کل) در حکایتهای فارسی، سعدی در حدود یک چهارم از حکایتهای کتاب گلستان (48 حکایت) از راوی اول شخص بهره گرفته است. پژوهش حاضر با هدف تحلیل چگونگی کاربرد شیوة روایت اول شخص در گلستان سعدی، به بررسی این حکایتها پرداخته است. این بررسی در سه بخش انجام گرفته است: نخست، حضور راوی اول شخص در جایگاه قهرمان، قهرمانیار، شخصیت فرعی یا شاهد در تمام حکایتها شناسایی و در قالب آمار دقیق ارائه شده و سپس به بررسی حکایتهای خودزندگینامهای سعدی در گلستان و سرانجام به تحلیل کارکردهای شیوة روایت اول شخص در این حکایتها پرداخته شده است. نتیجة این بررسی نشان میدهد، سعدی در بابهای «در ضعف و پیری» و «در تأثیر تربیت» بیش از تمام بابهای دیگر از روایت اول شخص استفاده کرده که میتواند نشان دهندة اهمیت این موضوع برای او و کثرت تجربههای وی در این موضوعات باشد. کمترین کاربرد نیز مربوط به باب «در سیرت پادشاهان» است که عدم دلبستگی سعدی به جایگاههای قدرت را نشان میدهد. شخص در کتاب گلستان، راوی اول شخص در سطوح و مراتب گوناگونی از قهرمان تا شاهد، حضور دارد. اغلب حکایتهای دارای راوی اول شخص در این کتاب، خودزندگینامهای و بیانگر تجربههای زندگی راویاند. این بررسی همچنین نشان میدهد، در این حکایتها از کارکردهای ویژة روایت اول شخص بهرة زیادی گرفته نشده و میان ساختار و کارکردهای روایت اول شخص و سوم شخص در کتاب گلستان سعدی، تفاوت چندانی وجود ندارد.
Plot is the main element of a story based on a temporal chain and causality. Although Siavash story is an epic story، there are some structural elements on the basis of which we should call the first episode of this story –from Siavash birth till his emigration– a ‘Dramatic story’ and its second episode –from his emigration till being killed– a ‘Tragic story’. Analysing the plot of this story، we can summarize it in three sequences. Every sequence consists of three to five functions and every function is mentioned as a sentence. We can name these three motifemes as ‘Death & Resurrection sequence’، ‘Dying in Youth sequence’ and ‘Jealousy & Vilification sequence’. These three motifemes in Siavash story can be seen serially in three stories، namely ‘Siavash & Sudabe story’، ‘Siavash & Kavus story’ and ‘Siavash & Afrasiab story’. In considering every one of these three motifemes we can reckon every sequence as a structural pattern on the basis of which several stories in world literature can be analysed and some of these motifemes can appear as mythemes.
خلاصه ماشینی:
در داستان سیاوش، گرچه با داستانی حماسی رو به رو هستیم؛ وجود مشترکات ساختاری میان این داستان و درام و تراژدی، اپیزود نخست این داستان؛ یعنی تا ترک وطن سیاوش را «داستانی دراماتیک» و اپیزود دوم آن را، از ورود به توران تا کشته شدنش، به عنوان «داستانی تراژیک» معرفی مینماید.
از آن جا که عناصر فوق به عنوان عناصر داستان حماسی در داستان سیاوش دیده می شود، باید این داستان را داستانی حماسی به شمار آورد؛ اما نباید از نظر دور داشت که داستان سیاوش از معدود داستانهای شاهنامه است که نوع پیرنگ آن با انواع دیگر ادبی، چون نمایش نیز تداخل می یابد.
ضمن این که قایل شدن به نوع «درام» برای این داستان و داستانهای دیگر شاهنامه از ظرفیت تاریخی لازم در ایران زمان فردوسی برخوردار نبوده است؛ بویژه که هدف حماسة متعالی در اجرای برصحنه دچار خدشه میگردد و از این جهت داستان سیاوش صرفا داستانی دراماتیک است و نه درام.
ساخت بنمایهای این پیرفت که با توجه به ریشههای اساطیریاش میتواند «پیرفت مرگ و رستاخیز» یا «پیرفت ناظر بر آیین مادرسالاری» نام گیرد، از پنج کارکرد به ترتیب زیر تشکیل شده است: 1- زنی شوی دیده (غالبا نامادری قهرمان و روساخت الهة عشق) به قهرمان داستان (روساخت ایزد باروری) عاشق میشود.