چکیده:
با این که شخصیت اسکندر در حماسه ملی ایران آمیخته ای است از صفات خوب و بد، در مطالعات شاهنامه شناسی و تاریخی ایران نوعی «اسکندرستیزی» غیر منطقی به چشم می خورد که با اشاعه داستان اسکندر در فرهنگ ادبی و شفاهی ایران در تناقض است. به روایت شاهنامه، اسکندر فرزند داراب و از سلاله شاهان ایران است و از نظر قانونی بر تاج و تخت ایران حق دارد. داستان کشورگشایی های او (2408 بیت) با تفصیلی بیش از برخی داستان های معروف شاهنامه نقل شده است. برخی از محققین به تبعیت از نولدکه معتقدند ایرانیان برای این که از خواری شکست به دست اسکندر برهند، داستان خویشاوندی اسکندر با داراب را اختراع کردند تا اسکندر را شاهی ایرانی قلمداد کنند. این مقاله احتمالات دیگر را در این باب در نظر می گیرد. یکی این که داستان خویشاوندی اسکندر با داراب ساخته دستگاه تبلیغاتی اسکندر باشد، زیرا داستان مشابهی در باب خویشاوندی اسکندر با شاهان مصر باستان که برای مشروعیت بخشیدن به حکومت اسکندر بر مصر اختراع شده نیز موجود است. دوم این که این قصص ساخته و پرداخته اشراف دورگه ایرانی ـ یونانی و مصری ـ یونانی باشد، که پس از فتح ایران و مصر از ازدواج فاتحان یونانی و دختران اشراف این دو سرزمین به وجود آمدند. مولف بر این نظر است که امکان وجود این علل چندگانه در عرض هم بیشتر از این است که ایرانیان داستان اسکندر را به خاطر کاستن از تلخی شکست ساخته باشند. همین که اسکندر به صورت قهرمانی ملی و کاملا ایرانی در آمده است، نشان می دهد که منشا داستان هرچه باشد، اسکندر در ادب رسمی و عامیانه ایران از دیرباز پذیرفته و ایرانی شده بوده است
The character of Alexander is a mingling of good and bad features; however، there is a kind of illogical anti- Alexander attitude in the studies of the Shāh-nāmeh which is in contrast with the popularity of Alexander in both oral tradition and formal literature. In the Shāh-nāmeh، Alexander is the son of Darab and a descendant of Iranian kings and is entitled to the crown. His story is narrated in about 2408 couplets in detail. The Shāh-nāmeh episode of Alexander has been interpreted by Nöldeke and others as a “face-saving” stratagem aimed at lessening the dishonor of defeat by an alien invader. Although the idea that Iranians may have concocted this story in order to soften the blow of foreign conquest is plausible، this plausibility is not the same thing as proof. A similar story according to which Alexander is the son of an Egyptian king exists in Egyptian versions of the story of Alexander. Since these similar tales existed among two peoples whom Alexander vanquished and then sought to conciliate، it could be equally assumed if these two tales were made up by Alexander’s own propagandists. Alternatively، these tales may have been fabricated by the Greco-Persian and Greco-Egyptian nobilities of the post-conquest societies of Iran and Egypt which sought to bridge the gap between the worlds of their fathers with those of their mothers. All of these scenarios، which are not necessarily mutually exclusive، are plausible. The article discusses these different interpretations by drawing on the known historical details of Alexander’s invasion of Iran.
خلاصه ماشینی:
"از این گذشته ، علی رغم به آتش کشیدن تخت جمشید، که معلوم نیست به فرمان او صورت گرفته بوده یا رخدادی تصادفی بوده است ، اسکندر با ایرانیان رفتار نسبتا ملایمی در پیش گرفته است ؛ هم آداب و رسوم ایرانی را در دربار خود اشاعه داده بود و هم مانند ایرانیان لباس مـی پوشـید تـا جـایی کـه سـپاهیان مقدونی او از این رفتارش بسیار ناراضی بودند، اما او به نارضایتی ایشان اهمیتی نمی داد و برای کنترل آنها ایرانیانی را که در سپاهش وارد شده بودند، برمی کشید و می گفت ایرانیانی که به او پیوسته اند بدون اجبار و از روی میل قلبی خودشان از او تبعیت می کنند (بوسورث ٢، ١٩٩٨: ٦).
البته این قضیه بسیار به نفع اسکندر تمام شد، زیـرا کمـی پـیش از نبـرد گاوگامیلا داریوش به اسکندر پیام فرستاده بود که اگر از حمـلات خـود بـه ایـران دسـت بـردارد، همـة متصرفات ایران را که در غرب رود فرات قرار دارد و سی هزار تـلـنت (Talent) طلا کـه معـادل تقریبـا شصت و دو هزار و چهارصد و هفت کیلوگرم طلاست ، به او خواهد داد و علاوه بر این دخترش استاتیرا ١ را نیز به همسری وی درخواهد آورد ((b) ، ١٩٨٨: ٧٥-٧٦ و یادداشت ١٥٨؛ هاموند، ١٩٨٣: ١٢٠؛ ویلکن ، ١٩٦٧: ١١١)؛ از این پیشنهاد آخر سایه ای در روایت شاهنامه باقی مانده است (فردوسـی ، ١٣٨٦: ٥/ ٥٥٨- ٥٥٩، ابیات ٣٧١-٣٨٠).
Fuller, The Generalship of Alexander the Great (New York: DaCapo Press, 2004); A."